شهید نواب صفوى در قاهره
در سال 1985 میلادى (1406 هجرى) وقتى در «لوگانو»(2 )، به دیدار شیخ عمرالتلمسانى، مرشد عام سازمان اخوانالسملمین رفتم، سخن از نواب صفوى به میان آورد و گفت: «من خوب به یاد دارم كه نواب صفوى را در قاهره در منزل استاد سعید رمضان ملاقات كردم. او یكپارچه جوشش و غیرت اسلامى بود.»(3 )
در اسفند ماه سال 1366 در اسلام آباد پاكستان، نیمه شبى پس از پایان جلسه رسمى كنفرانس «وحدةالمسلمین»(4 )، با برادر عزیز جناب آیتالله تسخیرى و آقاى البرزى از وزارت امور خارجه به دیدار شیخ محمد حامد ابوالنصر مرشد عام جدید اخوان مصر رفتیم. شیخ مصطفى مشهور قائم مقام وى و عبدالفتاح مورو دبیر كلّ حركت اسلامى تونس، غالب همت از اخوان سوریه و چند نفر دیگر نیز آنجا بودند كه باز سخن از «نواب صفوى» به میان آمد و مرشد جدید اخوان گفت:
«ما در مصر رهبر برجستهاى چون شهید حسن البناء داشتیم، اما نواب صفوى شور دیگرى داشت. او شعلهاى از ایمان بود و در این شعله مىسوخت. سخنرانى وى در دانشگاه قاهره غوغایى برپا كرد او میهمان جمعیت اخوانالمسلمین بود، ولى پس از آن حادثه او را از ما گرفتند و سپس به تهران فرستادند كه بعد شنیدیم شاه او را اعدام كرد... دیدارش از مصر، افكار خیلىها را تغییر داد وگامى بزرگ و عملى در راه تقریب بین شیعه و سنى بود... خداوند او را غریق رحمت فرماید...».
باز در سال گذشته، نیمه شبى پس از یكى از جلسات «سمینار حرمین» در لندن(5 ) به سوى محل اقامت خود مىرفتم كه ابوذر برادر خوب عراقى معارض بعث، از راه رسید و گفت: با ماشین وى برگردیم. برادر دیگرى همراهش بود كه نخست او را نشناختم. در داخل ماشین نام او را پرسیدم گفت: مرا فراموش كردهاید؟ تقریباً 20 سال قبل با برادر غالب همت به دیدار مركز اسلامى مونیخ در آلمان آمدید، آنجا با شما دیدار داشتیم... این ملاقات به یادم آمد، ولى نام وى، نه! او سپس گفت: برادر احمد عزیزى را مىشناسید؟ گفتم: از برادران بسیار خوب و عزیز ما است. قبلا كه در وزارت خارجه بود، بیشتر مىدیدمش، ولى اكنون كه در مجلس شوراى اسلامى است، كمتر.
گفت: با او در آمریكا آشنا شدهام و نام من هم عزت العزیزى است. قبل از آمریكا، در دانشگاه قاهره تحصیل مىكردم و به هنگام مسافرت نواب صفوى به مصر، همراه وى بودم. گفتم: با این تداعى نامها من دیگر نام شما را فراموش نخواهم كرد، ولى مىتوانید كمى از خاطرات خود را درباره نواب بگویید؟!
در طول راه، او سخن گفت و ما گوش دادیم. خاطرات جالب و پربارى بود. به محل اقامت كه رسیدیم ضمن خداحافظى، از او خواستم خاطراتش را بنویسد و به من بدهد تا به مناسبت سالگرد شهادت نواب صفوى ـ در دى ماه 66 ـ منتشر كنیم. دكتر عزیزى گفت: من ساعت چهار صبح، به وقت لندن عازم آمریكا هستم. متأسفم كه امشب فرصت آن را ندارم، ولى به یقین در هواپیما آن را خواهم نوشت و به محض ورود به آمریكا، براى شما پست خواهم كرد.
... از «لندن» به «استانبول» رفتم و وقتى به «تهران» رسیدم، «خاطرات دكتر عزیزى» قبل از وصول من رسیده بود، اما از سالگرد شهادت نواب صفوى، دور شده بودیم. یك سال گذشت و امسال به یاد خاطرات دكتر عزیزى افتادم، با اینكه از سفر برگشته بودم و كمى خسته بودم، اما در ساعت دو بعداز نیمه شب این نوشته و ترجمه آن خاطرات پایان یافت و اینك در این شماره اطلاعات، آن را مىخوانید.
براى تكمیل این خاطرات خلاصهاى از مصاحبه خود شهید نواب صفوى را هم در این رابطه ـ كه در سال 1332، در شماره شش مجله «آشفته» درج شده است ـ نقل مىكنم تا سندى باشد براى اهل تاریخ و كسانى كه «حقیقت» را فداى «مصلحت» نمىكنند و قدر افراد را مىدانند و مىشناسند و زحمت دیگران را ضایع نمىكنند، هر چند كه اگر هم آنها ضایع كردند، خداوند نمىكند:(فانه لایضیع اجر من احسنعملا) .
... در ضمن باید بگویم: دعوتنامه شهید نواب صفوى براى سفر به قاهره به امضاى شهید سید قطب بود. این دعوتنامه را همراه چندین سند و نامه دیگر، پس از دستگیرى مرحوم نواب صفوى، برادر ارجمند و مبارز، واعظ شهیر جناب آقاى شجونى در قم به من داده بود كه در جایى مخفى كنم و من آنها را سالیان دراز به امانت نگه داشتم، و پس از پیروزى انقلاب اسلامى، به درخواست آقاى محمدمهدى عبدخدایى به وى تحویل دادم كه ظاهراً اصل اسناد متعلق به ایشان بود و پس از مدتى، ایشان آن اسناد را به ضمیمه اسنادى دیگر كه نزد خواهر فاطمه نواب صفوى بود، در اختیار برادرانى مىگذارند كه «تاریخ حركت فدائیان اسلام» را براى مجله سروش را تنظیم كنند و متأسفانه گویا همه آنها پس از استفاده بخشى در یك ویژه نامه «سروش» یك جا گم مىشود و تا به امروز نیز این اسناد، پیدا نشده است!!
اى كاش یاران وفادار شهید نواب صفوى، همتى كرده و این اسناد و نامهها را پیدا كنند و تاریخ این حركت را، آن طور كه بود و نه آن طور كه دشمنان مىخواهند و مىنویسند، براى آگاهى نسل جوان ایران و جهان اسلام تنظیم كرده و منتشرسازند.
در این شماره از اطلاعات، علاوه بر نشر «خاطره» و «مصاحبه»، آخرین سند باقى مانده از شهید نواب صفوى را هم كه به عنوان آخرین دفاعیه، در بیدادگاه نظامى رژیم سفاك پهلوى نوشته است، منتشر مىكنیم تا روشن شود كه این شهید، تا آخرین روز حیات، حتى در چنگال دژخیمان وابسته به امپریالیسم جهانخوار، همچنان غرید و خروشید و تسلیم نشد.(6 )
آرى! برخلاف عافیت طلبانى كه در دادگاه نظامى و حتى در زندان، براى نجات خود به «اعلیحضرت»! نامه مىنوشتند و «فدوى» امضا كرده و كارهاى خود را در دوران زمامدارى، فقط براى نجات سلطنت قلمداد مىكردند! تا چند صباحى بیشتر زنده بمانند، نواب صفوى در زندان جلادان رژیم پهلوى با استناد به قانونى كه خود آنها گویا باورش داشتند، شخص شاه و هیأت حاكمه را صریحاً غیرقانونى و محكوم اعلام مىكند و 10 سال مبارزه و نبرد و پیكار و زندان و زندگى در مخفىگاه را، فقط «گام كوچكى در راه دفاع از اسلام و قرآن» مىداند.
با هم پى مىگیریم، نخست خاطرات دكتر عزیزى میزبان و همراه اخوانى نواب صفوى در قاهره و سپس خلاصه مصاحبه شهید نواب صفوى و سرانجام آخرین سند زنده و ارزنده و كوبنده نواب را.
فسلام الله علیه و على اخوانه، یوم ولدوا، و یوم عاشوا، و یوم استشهدوا و التحقوا بركب الشهداء الخالدین و یوم یبعثون.
سیدهادی خسروشاهی
تهران - 18/10/67
بسم الله الرحمن الرحیم
برادر عزیز، استاد محترم آقاى خسروشاهى
السلام علیكم و رحمة الله و بركاته
از خداوند مىخواهم در بهترین حالى باشید كه خداوند از آن راضى باشد و ما را و شما را در خدمت به اسلام و برافراشتن پرچم آن توفیق دهد.
برادر عزیز! همانطور كه وعده داده بودم، سطورى چند درباره برادر شهید مرحوم نواب صفوى، با شتاب و به هنگام سفر نوشتم. امیدوارم مفید باشد و گامهاى همه ما را در راهى كه نواب صفوى به خاطر خدمت به دین و امت خود آن را پیمود، ثابت بدارد.
از خداى بزرگ مىخواهم مسلمانان را زیر پرچم اسلام متحد كندو حق را با كلمات خود پیروز فرماید و كفر را شكست دهد و كفار و منافقین را نابود سازد.
والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته.
برادر شما عزت العزیزى (7 )
آمریكا
صفحهاى درخشان به یاد شهید انقلابى نواب صفوى
در واقع مدت زمانى كه من مرحوم نواب صفوى را دیدم، كوتاه ولى بسیار پربار و ارزشمند بود و توانست چهره نیرومند و تابناكى را ترسیم نماید كه براى همیشه در خاطر زنده بماند; هرگز از بین نرود و فراموش نشود.
انسان در دوران زندگى خود، با شخصیتها و حوادث بسیارى روبرو مىشود و حتى گاه با بعضى از افراد سالیان درازى زندگى مىكند; هر روز آنها را مىبیند و سخنانشان را مىشنود و با ایشان سخن مىگوید و عمر مىگذراند، ولى در عین حال، چهرههایشان همواره در خاطرهاش باقى نمىماند و زمانى كه انسان آنها را ترك مىگوید، یا آنها از انسان دور مىشوند، به سرعت به فراموشى سپرده مىشوند و صدایشان خاموش مىشود و خاطرهشان نیز از یاد مىرود. گویى هرگز با ما نبودهاند، یا ما با آنها سخن نگفتهایم. و همینطور، گاهى در زندگى انسان، حوادثى رخ مىدهد و یا انسان با افرادى برخورد مىكند كه شاید مدت دیدار نیز بیش از چند ساعت یا چند روز نباشد، ولى این ملاقات در زندگىاش تاثیر و نقشى را ایفا مىكند كه مرور زمان هرگز نمىتواند آن را از بین ببرد، بلكه چهره آنها و حوادثى كه همراه دیدارشان رخ داده، همچنان نیرومند و پویا باقى مىماند و گاه همه روزه تكرار مىشود.
مرحوم نواب صفوى، بىتردید از این قبیل شخصیتها بود. من در دانشگاه قاهره مصر، دانشجو بودم كه براى نخستین بار او را در حالى كه سخن مىگفت از دور دیدم ولى سخنرانى او، مانند دیگر سخنرانان ـ حتى سخنوران نامى ـ نبود. من احساس مىكردم سخن از دهان او مانند دیگر سخنرانان خارج نمىشود، بلكه سخنش با شعله، جرقه و انفجار خروشانى همراه است و گویا او با تمام وجود، همراه سخن گفتن با «تو» سخن مىگوید.
خیلى آرزو كردم بتوانم به نواب صفوى نزدیك شوم و با او چند كلمه صحبت كنم. مىخواستم از نزدیك، نیرو و توان این مرد را ببینم و لمس كنم، تا بفهمم: آیا این نوع سخن گفتن، ناشى از دیدار جمعیت انبوه است؟ همانطور كه بسیارى از سخنوران و خطیبان، چنین هستند، ولى وقتى در كنار آنها مىنشینید، دیگر از آن حرارت خبرى نیست و از آن جوش و خروش موقع سخنرانى، اثرى دیده نمىشود یا آنكه این، از نوع دیگرى است و ناشى از جوشش درونى است؟
حادثه ناگهانى و غیره منتظره، در روز دوم رخ داد. برادران اخوانالمسلمین مرا به عنوان «همراه» در طول مدتى كه نواب صفوى در مصر مىماند، انتخاب كرده بودند، و براى آنكه همراهى من آسان شود، قرار شده بود نواب صفوى در آپارتمان كوچكى كه من و یكى از برادران از بیتالمقدس در خیابان نیل داشتیم، با ماباشد.
من، در مدت سه روزى كه با مرحوم نواب صفوى بودم، شخصیت او را از همه جنبهها و زوایا بررسى كردم و دریافتم و شخصیت واقعى او در دیدگاه من، چنان آشكار و روشن ترسیم شد كه هیچ شخصیت دیگرى را آن چنان درنیافتهام.
نماز نواب صفوى
بسیارى از شخصیتهاى معروف، حتى در میان اعضاى رده بالاى حركت اسلامى، چهره عمومىشان با چهره خصوصى شان، به ویژه هنگام نماز و عبادت یكسان نیست.
شوق و علاقه من نسبت به اسلام به هنگام اقامت در قاهره، مرا وامىداشت شخصیتهاى بزرگ را با معیارى، در رابطه با آنچه نوشتهاند و یا از آنها شنیدهایم و یا به مقیاس تصور ذهنى بزرگى كه خود از آنها در ذهن ترسیم كردهایم، بسنجم، و فكر مىكردم آنها در عبادت و نماز نیز به همان مقدار بزرگ هستند كه در نوشتهها و خطبه هایشان. اما متاسفانه وقتى با بیشتر آنها از نزدیك آشنا مىشدم، مىدیدم در موقع نماز و عبادت، خیلى با آن چهرهاى كه ما از آنها به عنوان رهبران فكرى ترسیم كردهایم، فاصله دارند.
این نخستین مرحله دلسردى من و بسیارى از جوانان حركت اسلامى از این نوع شخصیتها بود. اما نواب صفوى از عیارى دیگر بود. ما با هم نماز مىخواندیم و من همواره حس مىكردم خروش او و نماز او كمتر از غرش وى در سخنرانیش نیست، با این فرق كه این بار، خروش در خشوع و بندگى بود.
او هنگامى كه به نماز مىایستاد، اشك به سرعت از چشمانش جارى مىشد و گاهى واقعاً مىدیدم او دیگر در این جهان نیست و به كلى از این عالم منقطع شدهاست.
هرگز كار و كوشش خسته كننده روز، او را از نیایش نیمه شب سنگین باز نمىداشت. در حالى كه ما بسیارى دیگر را دیده بودیم كه براى رفع خستگى، به سرعت به استراحت مىپردازند به ویژه اگر به مسافرتى بروند و یا به جاى دورى رفته باشند.
من به هنگامى كه نیمه شب، نواب صفوى را در حال نماز مىنگریستم، به وضوح نیرومندى كار روزانهاش را شب هنگام نیز در حال نماز شب نواب مىدیدم. درست مانند رجال صدر اسلام كه در توصیف آنها خواندهایم كه راهبان نیمه شب و قهرمانان روز در میدان نبرد بودهاند.
***
... دیدار من با نواب صفوى، نخستین دیدار با یك مسلمان شیعه بود. البته ترسیمى كه ما در ذهن خود از شیعیان داشتیم، هرگز شباهتى به آنچه كه در مرحوم نواب صفوى مىدیدیم، نداشت، ولى همان دیدار، بر من ثابت كرد كه اختلاف ظاهرى كوچكى كه چگونگى نماز برادران شیعه با برادران سنى دارد، در قبال كیفیت خشوع در نماز متلاشى مىشود و از بین مىرود و فهمیدم چرا خداوند در صفات مومنان مىفرماید: (والذین هم فى صلاتهم خاشعون ) : آنهایى كه در نماز خود خاشع هستند ـ من به وضوح مىدیدم كه نواب صفوى چه در منزل و چه در مسجد الحسین قاهره هنگامى كه به نماز مىایستد، علىرغم اختلاف محیط و شرایط، همه ما را فراموش مىكند. نماز او در حقیقت سفر به دنیاى دیگرى بود و شگفت آور آن بود كه او در این دگرگونى حال، بسیار پرشتاب بود و در هر مكانى این حالت براى او وجودداشت.
این، به نظر من در سنجش با بسیارى از افراد، شخصیت او را متمایز مىساخت، چرا كه بىتردید درخشش روحى و معنوى، در لحظه لحظههاى زندگى او آشكار بود.
قدرت تاثیر او در تودهها
... حوادث به سرعت و پشت سر هم اتفاق مىافتاد. ابرهاى اختلاف میان حركت اسلامى و حكومت جدید مصر به كنار مىرفت و عبدالناصر آن سوى چهره خود را نشان مىداد. برنامه یك اجتماع در دانشگاه قاهره توسط جوانان مسلمان مطرح شد و گفتیم: این بهترین فرصت خواهد بود كه مرحوم نواب صفوى تجمع جوانان مسلمان را در دانشگاه ببیند.
قرار بر این شد كه نواب صفوى در اجتماع دانشجویان حضور یابد. حسن دوح كه در آن وقت دانشجوى دانشكده حقوق بود، به عنوان سخنران تجمع انتخاب شده بود. وى در توانایى تاثیرگذارى در تودهها و تحریك مجموعه جوانان معروف بود. سخنرانى حسن دوح همانطور كه پیشبینى مىشد، تاثیر عمیقى در مردم داشت، ولى نمىدانستیم كه در مرحوم نواب صفوى هم این چنین اثرى خواهد گذاشت كه ناگهان دیدیم نواب جوشید و خروشید و نتوانست خوددارى كند و جلو رفت و میكروفون را گرفت و شروع به سخنرانى كرد. او از «انقلاب اسلامى» و نقش جوانان در برپایى آن و نابودى همه سنگرهاى كفر و نفاق سخن گفت و در واقع غرّید.
احساسات جوانان به اوج رسیده بود كه ناگهان درگیرى میان آنان و افراد پلیس ناصرى آغاز شد و بدون آنكه كسى بتواند آن حوادث را پیشبینى كند، درگیرى دانشجویان با پلیس شدت یافت و دانشجویان یكى از ماشینهاى پلیس را سرنگون كرده و یا آتش زدند و گروهى از آنها هم مجروح شدند. در آن ازدحام، ما فقط توانستیم نواب صفوى را از آنجا دور كنیم و با خود بیرون بیاوریم و پس از غروب به منزل برگشتیم. در حالى كه اوضاع كاملا بحرانى شده بود و همه منتظر آن بودیم كه عبدالناصر به بهانه این درگیرى، ضربه دردناك خود را بر حركت اسلامى وارد آورد.
سرسختى نواب صفوى و مقاومت وى در مقابل ظلم
... سخنرانى نواب صفوى و پیامدهاى آن كه منجر به درگیرى میان دانشجویان و افراد پلیس در دانشگاه شد، فرصت و بهانه مناسبى را براى عبدالناصر كه مدتها به دنبال آن مىگشت، فراهم آورد.
در همان شب، پس از روز حادثه، عبدالناصر دستور ویژه خود را در رابطه با «انحلال سازمان اخوانالمسلمین» و بستن دفتر مركزى آن و دیگر ارگانهاى وابسته، صادر كرد و سازمان را از هرگونه فعالیتى، در هر زمینهاى منع كرد.
آن شب نواب صفوى نخوابید. حتى دراز هم نكشید كه كمى استراحت كند. گویى كوه آتشفشانى بود كه مىغرید، مىخروشید و درد و اندوه و خشم خود را ابراز مىداشت و آنچه را كه رخ داده بود، به شدّت تقبیح مىكرد.
صبح فردا، در نخستین ساعات كار رسمى ادارى، از من خواست او را به دفتر جمال عبدالناصر ببرم. گفتم: من نمىدانم دفتر كار او كجاست و آشنایى ندارم و اگر هم مىدانستم، بدون مقدمات و تشریفات خاص ادارى نمىتوانیم به او دسترسى پیدا كنیم، به ویژه كه شرایط غیرعادى است.
نواب صفوى گفت: پس در این صورت تلفنى با او صحبت مىكنم. تلفن كاخ ریاست جمهورى را گرفتم و به تلفن چى گفتم: نواب صفوىمىخواهد با جمال عبدالناصر صحبت كند. تلفن را به دفتر دیگرى وصل كردند و از آنجا هم به دفتر دیگر، تا اینكه به دفتر مسئول كل كاخ وصل شد و پس از لحظاتى، به نواب صفوى دادم. هرگز باور نداشتم نواب صفوى این چنین شجاعانه، صریح و قاطع با عبدالناصر سخن بگوید. مرحوم نواب در یك حالت انقلابى و جوشان، با لحنى تند و خشن، و فقط با انگیزه اسلامى خالص، او را مورد خطاب و توبیخ قرارداده وگفت:
اى عبدالناصر! تو چگونه به خود اجازه دادى دفتر حركت اسلامى را ببندى؟ مگر تو مسلمان نیستى؟ آیا از خدا نمىترسى؟ آیا نمىدانى كه هركسى در مقابل اسلام بایستد، دچار خشم خداوند مىشود؟ اى عبدالناصر! تو چگونه یك سازمان اسلامى را منحل شده اعلام مىكنى؟ مگر نمىدانى هر كس حركت اسلامى را منحل كند، خود بهدست خداوند منحلمىشود؟!
شاید حدود ده دقیقه گفتگوى تلفنى ادامه یافت و نواب صفوى، به جاى گوش دادن، بیشتر حرف مىزد. از شدت خشم مىغرید و عبدالناصر را پشت تلفن تهدید مىكرد و او را از عاقبت كارى كه كرده است مىترسانید كه در دنیا و آخرت دچار خسران خواهد شد.
در پایان، نواب صفوى به عبدالناصر گفت: مىخواهد او را ببیند. ظاهراً عبدالناصر نخواسته بود تلفنى به نواب صفوى پاسخ بدهد، بنابراین به نیرنگى دست زده و به او گفته بود: ترتیبى مىدهم كه با عبدالناصر ملاقات كنید!
تلفن قطع شد و مرحوم نواب صفوى رو به من كرد و گفت: مىگوید كه ترتیب ملاقات با عبدالناصر را خواهم داد، مگر به شما نگفتند كه خود عبدالناصر پشت خط است؟ مگر او خودش نبود؟
گفتم: چرا، مسؤول كاخ وقتى كه خط را به اطاق كار عبدالناصر وصل كرد، به من گفت: جمال پشت خط است و من بلافاصله گوشى را به شما دادم.
نواب صفوى به فكر فرو رفت و مىاندیشید كه چه باید بكند؟ ما نیز ناراحت و آشفته بودیم كه ناگهان یكى از افسران پلیس به همراه گروهى از افرادش به سراغ ما آمدند و افسر از مرحوم نواب صفوى خواست كه همراه او به دیدار جمال عبدالناصر برود و افزود از امروز میهمان حكومت مصر خواهد بود. نواب صفوى نمىتوانست این دعوت را رد كند، چون دعوت در واقع نوعى بازداشت و مجبور ساختن وى به رفتن همراه آنان بود.
نواب هنگامى كه مىخواست با آنها برود، به ما توصیه كرد با بردبارى مقاومت كنیم و افزود پس از مذاكره با جمال عبدالناصردرباره انحلال سازمان و بسته شدن مراكز وابسته، به نزد ما برمى گردد... ولى چند ساعت از رفتن نواب صفوى نگذشته بود كه گروه دیگرى از افراد پلیس به سراغ ما آمد، و از ما خواستند آنجا را ترك كنیم و آن وقت درب محل را لاك و مُهر كردند و رفتند.
من بعد فهمیدم كه نواب صفوى دو روز تمام كوشش كرده كه با ما تماس بگیرد، یا با ما دیدار كند، ولى به او این اجازه را نداده بودند و طبعاً دیگر نمىدانم در دیدار با عبدالناصر چه سخنانى بین آنها رد و بدل شده است و آیا اصولا دیدارى داشتهاند یا نه؟!(8 )
خداوند او را غریق رحمت خود سازد و ما را در راه او ثابت قدم بدارد و همه ما را در جنت خود زیر پرچم رهبر پرهیزكاران، محمد ـ صلىالله علیه و علىآله و اصحابه ـ ، در كنار او قرار دهد.
دكتر عزت العزیزى - آمریكا - 1987 م.
------------------------------------------------------------------------
1- بعثت - سال نهم ـ شماره 29 ـ مسلسل 450 ـ یكشنبه 25/10/1367
2- منطقهاى بین ایتالیا و سوئیس...
3- گفتگوى ما با شیخ در همان سال در رم - ایتالیا - به زبان عربى و به طور مستقل از سوى: «مركز فرهنگى اسلامى اروپا» منتشر شد و ترجمه فارسى آن در سال 1365 در چند شماره روزنامه اطلاعات به چاپ رسید.
4- این كنفرانس به عنوان وساطت براى پایان جنگ بین ایران و عراق با شركت تمامى رهبران حركتهاى اسلامى معاصر، در اسلامآباد تشكیل شد كه به علت عدم مراعات حق و عدل، به نتیجه نرسید...
5- این سمینار توسط مرحوم دكتر كلیم صدیقى برگزار شده بود.
6- این دفاعیه در فایل pdf ضمیمه مقاله میباشد.
7- متن نامه در فایل pdf ضمیمه مقاله میباشد.
8- شهید نواب; با سرلشكر محمّد نجیب رئیسجمهورى و سرهنگ جمال عبدالناصر نخستوزیر، ملاقات مفصلى داشته كه عكس آن در فایل pdf ضمیمه مقاله میباشد.