كينزر و همه مردان شاه
سادهانگارانه است كه تصوركنيم در فضاي فرهنگي و رسانهاي آمريكا يك نويسنده يا كتاب آنهم در حوزه تاريخ و سياست صرفا بلحاظ تحقيقات دقيق و دستاوردهاي مهم علمي در صدر اخبار قرارگيرد. چرا كه معلوم است نتيجه همه امور علمي و پژوهشي مطابق ميل سياست روز و ذايقه افكار عمومي نخواهد بود و توفيق شهرت را براي آنها به بارنخواهدآورد. مقالهاي كه پيش رو داريد به نقد و بررسي محققانه كتاب استفن كينزر درباره كودتاي 28 مرداد 1332 ميپردازد و ضعفهاي علمي و تاريخي اين اثر را بعنوان روايتي آمريكايي براي آمريكاييان بازگوميكند. با مطالعه اين مقاله درمييابيد كه چگونه فرضيات، پژوهشها و نتيجهگيريهاي اين كتاب جهتدار بوده و ارزش علمي آنرا مخدوش ساخته است.
«ترومن خوب» و «آيزنهاور بد»
داستاني آمريكايي، براي آمريكاييان
مدت زيادي از انتشار كتاب استفن كينزر در ژوين 2003 نميگذرد؛ اما در همين فاصله زماني كوتاه اين كتاب توجه فراواني را در محافل سياسي و مطبوعاتي آمريكا به خود جلب كردهاست. پرتيراژترين روزنامههاي ايالات متحده، واشنگتن پست و نيويوركتاميز به معرفي آن پرداختهاند و برخي چهرههاي نامدار مخالف دولت جرج بوش، مانند گور ويدال، در ستايش از كتاب سخن گفتهاند.
استفن كينزرـــ خبرنگار باسابقه نيويورك تايمز ـــ كتاب خود را چنين ناميده است: همه مردان شاه: كودتاي آمريكايي و ريشههاي ترور خاورميانه.1
اين عنوان، گوياي تحليلي است كه كينزر در كتاب خود در پي اثبات آن است. كينزر كودتاي 28 مرداد 1332 در ايران را سرآغاز موجي از نفرت ضدآمريكايي ميداند كه در سال 1357 به انقلاب اسلامي ايران انجاميد، سپس به سراسر منطقه تسري يافت و گروههايي چون طالبان و القاعده و سرانجام اسامهبنلادن و حادثه 11 سپتامبر 2001 را پديدآورد؛ بنابراين، كودتا سرمنشا تمام بليههايي تصورميشود كه امروزه، جامعه آمريكايي از آن رنج ميبرد و اگر چنين باشد، شناخت «مقصرين اصلي» اين پديده اهميت فراواني مييابد. به اين ترتيب، كينزر در كاوش براي يافتن عاملين اين نفرت به كودتاي 28 مرداد ميرسد. او اين كودتا را پيامد سياستهاي حزب جمهوريخواه و دولت آيزنهاور و تمكين ايشان در برابر استعمارگران كهنهكار انگليسي همچون چرچيل، ميداند و آنان را به ايجاد موج بزرگي از نفرت ضدآمريكايي در منطقه خاورميانه، با عنوان بنياد «تروريسم خاورميانه»، متهم ميكند. كينزر از اين طريق و به طور غيرمستقيم، به دولت جرج بوش دوم هشدار ميدهد و آمريكاييان را از پيامدهاي درازمدت سياستهاي تجاوزكارانه كنوني دولت جمهوريخواه بوش به هراس ميافكند. راز موفقيت كتاب استفن كينزر در بازار آمريكا به همين دليل است. كتاب كينزر در فضايي منتشرميشود كه از يكسو به انتخابات آتي رياست جمهوري ايالات متحده نزديكميشويم و از سوي ديگر، موج نيرومند بيزاري از سياستهاي دولت بوش و كانونهاي نظاميگرا و نومحافظهكار حامي آن، جامعه آمريكايي را فراگرفته است. در قطب اصلي مخالف با سياست دولت بوش حزب دمكرات جاي دارد كه با سخنان مهم 7 اوت الگور در سازمان Moveon.org (دانشگاه نيويورك) چالش بزرگ خود را عليه دولت بوش آغاز كرده است.
استفن كينزر، براي القاي تصوير منفي از دولتهاي حزب جمهوريخواه ـــ از آيزنهاور تا بوش ـــ به عنوان بنيانگذاران نفرت ضدآمريكايي در خاورميانه و طرح مقصرين اصلي در ايجاد حادثه 11 سپتامبر، از شگرد روزنامهنگاري ديگري نيز بهرهبردهاست. او نام كتاب خود را از نام داستان معروف رابرتپنوان،2 بنام همه مردان پادشاه،3 اقتباس كرده است. اين نام براي بسياري از آمريكاييان، كه رمان وارن را خوانده يا فيلم معروف آن به كارگرداني رابرت راسن،4 ساختهشده در سال 1949 را ديدهاند، آشناميباشد. رابرتپنوارن، اديب نامدار آمريكايي، اين داستان را در سال 1946 منتشركرد. اين كتاب با استقبال فراواني مواجهشد و در سال بعد جايزه پوليتزر را نصيب نويسنده خود كرد. رمان وارن، داستان ظهور و سقوط ديكتاتوري فاسد، پوپوليست و عوامفريب در يكي از ايالات جنوبي آمريكا است كه از ترس پيشداوريهاي مردم براي رسيدن به قدرت بهرهميجويد، شهرت اين رمان سببشد كه بعدها، در ماجراي واترگيت،، باب وودارد5 و كارل برنشتين،6 ـــ دو خبرنگار واشنگتنپست ـــ كتاب پرفروش خود در افشاي عملكرد دولت ريچارد نيكسون را همه مردان رييسجمهور7 بنامند. كمي بعد اين كتاب نيز به يك فيلم مبدلشد. بدينسان، عنوان كتاب كينزر تعريضي به جرج بوش دوم ـــ استاندار پيشين ايالت تكزاس ـــ ميباشد.
اهميت كتاب استفن كينزر تنها در اين حوزه و به عنوان بخشي از چالش بزرگي است كه در تمامي عرصهها برضد دولت بوش دوم و سياستهاي آن اوجگرفتهاست. از منظر تاريخنگاري معاصر ايران، كتاب كينزر نه تنها چيزي بر دانش ما نميافزايد؛ بلكه حاوي بيدقتيهاي و داستانسراييهاي بيماخذ و پيشداوريهاي سياسي فراواني است كه پژوهشگر ايراني را آزردهميكند. در واقع، توصيف وارن باس، در نشريه بررسي كتاب نيويورك تايمز، توصيفي جامع از كتاب كينزر است. باس مينويسد: «كنيزر كتاب خود را با چشم تيزبين يك ژورناليست و با قلم يك داستاننويس نگاشته و حاصل كار كتابي بسيار جذاب است.» چنانكه ميبينيم، در اين توصيف از «دقت علمي يك مورخ» سخني به ميان نيامده و اين ضعف بزرگ كتاب استفن كينزر بهشمارميرود.
در كتاب كينزر، دولت حزب دمكرات به رهبري هري ترومن در زمان جنبش ملي نفت درايران، از تمامي گناهاني كه به ظهور تروريسم خاورميانه انجاميد، مبراميباشد. در تصوير سادهاي كه كينزر از صحنه سياسي آمريكا در چهار سال آغازين دهه 1950 بهدستميدهد، ترومن دمكرات «قطب مثبت» را ميسازد و آيزنهاور جمهوريخواه «قطب منفي» را.
ترومن «به جنبشهاي ناسيوناليستي مانند جنبش مصدق علاقمندبود»، «همدلي فراواني نسبت به ايرانيان فقرزده داشت»، تا سال 1953 با مصدق همدردي ميكرد و «حاضر نبود با امپرياليستهاي كهنهكار (انگليسي) همكاريكند.» بنابراين، ترومن طرح پيشنهادي چرچيل را براي كودتا در ايران نپذيرفت؛ زيرا «سيا تاكنون به سرنگوني دولتي اقدامنكردهبود و ترومن نميخواست در اين زمينه پيشقدمباشد.»(ص3) اچسون، وزير خارجه دولت ترومن نيز به «ناسيوناليسم جهان سوم» علاقهداشت.(ص86) بر اساس تصوير كينزر، دولت ترومن تا زماني كه در قدرت بود، مانع مداخله نظامي بريتانيا در ايران شد و اين اقدام را لطمه به اتحاد غرب عليه مسكو تلقيكرد. «رييسجمهور ترومن تا آخرين روزي كه در قدرت بود، مصرانه مخالف دخالت در ايران بود.» (ص204)
در مقابل، آيزنهاور، رييسجمهور بعدي زمام سياست خارجي دولت خود را به برادران دالس سپرد كه به شدت به گسترش كمونيسم، حساس و از آن هراسان بودند. (صص4، 154 ـــ 155، 208 ـــ 209) به تعبير وارن باس در نيويورك تايمز آيزنهاور و جان فاستر دالس، وزير خارجه او مصدق و ساير ناسيوناليستهاي جهان سوم را «گرگهاي كمونيست در لباس ميشهاي بيطرف» ميدانستند كه در خدمت كمونيسم و مسكو هستند. به اين ترتيب، دولت آيزنهاور، با اقدام به كودتا در ايران، بنيانگذار گرايش تجاوزكارانهاي در سياست خارجي آمريكا شد كه «يكشبه سيا را به محور اصلي دستگاه سياست خارجي آمريكا بدلكرد» و از آن پس «عمليات پنهان به راهي ارزان و كارامد براي شكلدهي به جريان حوادث جهان تلقيگرديد.» (ص209)
داستان «ترومن خوب» و «آيزنهاور بد» شايد براي سادهكردن حوادث و ايجاد جاذبه در طيف وسيعي از خوانندگان آمريكايي جالب باشد؛ ولي از منظر پژوهش تاريخي، سادهانگارانه و فاقد اعتبار است.
ترومن خوب، كسي است كه در واپسين روزهاي جنگ دوم جهاني، بيهيچ توجيه نظامياي، دستور پرتاب بمب اتمي بر شهرهاي هيروشيما (6 اوت 1945) و ناكازاكي (9 اوت 1945) را صادركرد و در سخنان مكرر خود از اين اقدام دفاعنمود. او در 9 اوت، پس از انفجار بمب در ناكازاكي، گفت: «ما اين بمب را بكاربرديم تا جان هزاران هزار جوان آمريكايي را نجاتدهيم.» در اين فاجعه 105 هزار زن، مرد و كودك ژاپني بلافاصله به قتل رسيدند و پيامدهاي مرگبار آن تا دههها ادامهداشت. اين تنها نمونهاي در تاريخ ميباشد كه در جنگ بمب اتمي بهكاررفتهاست.
ترومن خوب، كسي است كه در سال 1946 آژانس مركزي اطلاعات آمريكا (سيا) را تاسيسكرد، سازماني كه در دهههاي گذشته به يكي از بدنامترين سرويسهاي اطلاعاتي دنياي غرب و نماد تجاوزگري امپرياليسم آمريكايي بدلشده است. بنيانگذاران و مربيان كادرهاي اوليه سيا، ماموران سرويس اطلاعاتي بريتانيا بودند.
ترومن خوب، در سال 1946 بانك جهاني را نيز بنياننهاد و دوست و حامي خود، اوژن مهير ـــ صراف نامدار يهودي و مالك روزنامه واشنگتن پست ـــ را به عنوان نخستين رييس آن بهكارگمارد. از آن پس تا به امروز، بانك جهاني به يكي از مهمترين ابزارهاي سلطه بر اقتصاد بينالمللي و عامل بسياري از مصايب و بحرانهاي مالي و ساختاري در كشورهاي جهان سوم شناختهميشود.
ترومن خوب، با سخنراني 12 مارس 1947 خود در كنگره، آغاز جنگ سرد را اعلام كرد و با اعلام «دكترين ترومن» بنيانهاي امپرياليسم آمريكايي را در دوران پس از جنگ جهاني دوم پيريخت. رقابت تسليحاتي كه ترومن خوب آغازنمود، در دوران 45 ساله جنگ سرد تريليونها دلار سود براي صاحبان صنايع نظامي غرب به ارمغانآورد.
ترومن خوب، در سال 1947 جنگ داخلي يونان را عليه جبهه آزاديبخش ملي يونان (E.A.M) يعني بزرگترين گروه مقاومت ضداشغالگران فاشيست به راهانداخت كه به كشتار هزاران تن از مبارزان ضدفاشيست در اين كشور انجاميد و راه را براي استقرار ديكتاتوريهاي نظامي دستنشانده آمريكا همواركرد. سياست دولت ترومن، در چارچوب عملياتي بنام «پوست گوسفند»،8 ايجاد شبكههاي مخفي خرابكار و به قدرترسانيدن راستگرايان افراطي در يونان بود. به اين ترتيب، با پول كلاني كه دولت ترومن به يونان تزريقكرد، مسير تاريخ اين كشور دگرگونشد. در سال 1952 دولت فيلدمارشال آلكساندر پاپاگوس9 به قدرت رسيد و يونان به عضويت پيمان ناتو درآمد. رييس ايستگاه ام.آي.6 در آتن و يكي از فرماندهان عمليات توطئهگرانه آمريكا و بريتانيا در يونان، كريستوفر مونتاگ وودهاوس بود كه در سال 1951 از سوي سرويس اطلاعاتي بريتانيا براي انجام كودتا در تهران مستقرشد.
دومين عمليات مداخلهگرانه مشترك سازمان تازهتاسيس سيا و اينتليجنت سرويس بريتانيا، كودتاي ناموفق در آلباني بود. اين عمليات در دسامبر 1949 انجامشد؛ ولي به سرعت شكستخورد و كماندوهاي سيا و ام.آي.6 كشته يا دستگيرشدند. كمي بعد، در بهار 1950، سرويسهاي آمريكا و بريتانيا به دومين عمليات كودتايي خود در آلباني دستزدند؛ اما باز هم شكستخوردند. توطيهگران سمج آمريكايي و انگليسي دستبردار نبودند ودر پاييز 1950 عمليات تهاجمي سوم خود به آلباني را از خاك ايتاليا شروعكردند كه اين اقدام نيز با شكست مواجهشد.
و در نهايت، سومين عمليات بزرگ مشترك سيا و ام.آي.6 كودتاي 23 ژوئن 1952/ اول مرداد 1331 ژنرال محمد نجيب پاشا در مصر بود كه به سلطنت ملك فاروق پايانداد. مورخين اطلاعاتي آمريكا، مانند ويلبر اولان و جان رانلاگ، در كتابهاي خود درباره نقش سيا در اين كودتا سخنگفتهاند. اين كودتا حدود يكسال پيش از كودتاي 28 مرداد 1332 انجامگرفت و كرميت روزولت، كه در آن زمان به عنوان استاد تاريخ دانشگاه آمريكايي بيروت و رييس انجمن آمريكايي دوستداران خاورنزديك در لبنان مستقربود، هدايت و تغذيه مالي اين عمليات را بدستداشت.10
بنابراين، نخستين اقدامات كودتايي و تجاوزكارانه سيا، يا به تعبير استفن كينزر بهرهگيري از «راه ارزان عمليات پنهان براي شكلدهي به جريان حوادث جهان»، در زمان دولت ترومن آغازشد. بنيانگذار اين رويه در جهان پس از جنگ جهاني دوم، دولت ترومن بود واين ميراث به دولت آيزنهاور انتقاليافت.
ترومن خوب، همان كسي است كه در ژوين 1950 نيروهاي نظامي ايالات متحده را به شبهجزيره كره واردكرد و با اين اقدام، جنگ كره را به يك بحران بينالمللي تبديلنمود و اندكي بعد، با وضع مقررات امنيتي شديدي، آزاديهاي مدني مردم آمريكا را به مخاطره انداخت. به اين ترتيب، در فضاي ضدكمونيستياي كه جنگ كره ايجادكرد، اقدامات تجاوزكارانه ايالات متحده آمريكا در ديگر نقاط جهان، از جمله كودتاي 28 مرداد در ايران، موجهشد. در اين ماجرا دين اچسون، وزير خارجه دولت ترومن و ويليام آورل هريمن، دوست ترومن نقش فعالي داشتند.
پيوندهايي كه دولت رياكار ترومن را به دولتهاي امپرياليست جرج بوش اول و دوم پيوندميدهد، فراوان است. يكي از مهمترين حلقههاي اين اتصال، كمپاني دوپونت است و ديگري فرقه مخفي و شبهماسوني جمجمه و استخوان.
ساخت بمب اتمي آمريكا در زمان دولت ترومن بهوسيله شركت دوپونت انجامگرفت؛ يعني همان مجتمعي كه با خاندان بوش پيوند نزديك داشت و امروزه در دولت جرج بوش دوم حضوري قدرتمندانه دارد. پرسكات بوش، پدر جرج بوش اول، نه تنها از طريق آورل هريمن به مجتمع دوپونت وصلميشد؛ بلكه دوست والتر كارپنتر، رييس مجتمع دوپونت در سالهاي 1940 ـــ 1962، نيز بود. امروزه، ما بر اساس افشارگريهايي كه در غرب صورت گرفته، از جمله سخنرانيهاي هنري گونزالز در جلسه 21 ژوئن 1991 مجلس نمايندگان آمريكا، ميدانيم كه كمپاني دوپونت در دوران جنگ ايران و عراق رابطه نزديكي با حكومت صدام داشت. پيتر دوپونت، از سهامداران بزرگ اين مجتمع و استاندار پيشين دلاوار، از مبدعين واژه «تروريسم هستهاي» است. او در 27 اوت 1998، در زمان دولت كلينتون و مدتها پيش از حادثه 11 سپتامبر 2001، در نشريه موسسه National Center for Policy Analysis، مقالهاي با عنوان «جهان را از تروريستهاي هستهاي پاكسازي كنيم» نوشت و در آن ادعاكرد كه ايران، عراق، كره شمالي و اسامهبنلادن به سلاح اتمي مجهز شده و امنيت ايالات متحده آمريكا را به مخاطره انداختهاند. اين همان انديشهاي است كه با صعود جرج بوش دوم، بوسيله نومحافظهكاران، در اساس سياستهاي تجاوزكارانه دولت او قرارگرفت و با شعبده 11 سپتامبر جهان را به كام مجتمع دوپونت و شركاي آن برد.11
در ماجراي نهضت مليشدن نفت در ايران نيز وضع به همينگونه است. استفن كينزر از عملكرد دوگانه دولت ترومن و كمپانيهاي رقيب شركت نفت انگليس و ايران در قبال نهضت مليشدن نفت در ايران سخن نميگويد. به ظاهر تنها زماني كه مصدق حاضر به تمكين در برابر خواست مقامات دولت ترومن، مانند آورل هريمن و والتر لوي، دال بر واگذاري پالايشگاه نفت آبادان به كمپاني رويال داچ شل نشد، مذاكرات به بنبست رسيد و عملكرد ايالات متحده در خصوص نهضت ملي دگرگونشد. در آن زمان، پالايشگاه نفت آبادان بزرگترين پالايشگاه جهان به شمارميرفت و ارزش مادي آن تنها 120 ميليون پوند تخمين زده ميشد؛ يعني مبلغي برابر با هزينه نوسازي و مدرنكردن صنعت زغالسنگ بريتانيا.12
استفن كينزر به اين معماي بزرگ نميپردازد كه چرا بايد يك دلال و دسيسهگر بدنام بينالمللي چون آورل هريمن از سوي ترومن خوب، ميانجي ايران و كمپاني نفت انگليس ـــ ايران شود، همان كسي كه كينزر در كتاب خود از پيوند او با فرقه جمجمه و استخوان سخن گفتهاست(ص 106) اين همان فرقه پنهان شبهماسوني است كه جرج بوش و پدر و پدربزرگش اعضاي آن بودند. كينزر نميگويد كه هريمن، نماينده ويژه ترومن در ماجراي نفت ايران، دوست صميمي وينستون چرچيل، اين امپرياليست كهنهكار بود. رابطه نزديك چرچيل و هريمن با بدهبستانهاي خانوادگي نيز همراه بود و ميدانيم كه پاملا، همسر راندولف چرچيل ـــ پسر هرزه و هميشه مست سر وينستون چرچيل ـــ بعدها طلاق گرفت و با آورل هريمن 80 ساله ازدواج كرد.13
برخي تحقيقات جديد، عامل اصلي چرخش سياست ايالات متحده آمريكا در خصوص تحولات ايران را به صعود دولت آيزنهاور در ژانويه 1953 بلكه برتري قطعي ايالات متحدهآمريكا بر اتحاد شوروي در زمينه صنايع نظامي عنوان ميكنند كه در سال 1952 و در واپسين ماههاي زمامداري ترومن رخداد.
فرانسيس گاوين، استاد دانشگاه ويرجينيا در مقاله «سياست، قدرت و مشي ايالات متحده در ايران، 1950 ـــ 1953» (مجله مطالعات جنگ سرد، پاييز 1999) مينويسد:
«در كتب و مقالات، يكي پس از ديگري بر تفاوت فاحش ميان سياستهاي دو دولت ترومن و آيزنهاور در قبال ايران تاكيد ميشود؛ در حاليكه بررسي شواهد به سادگي روشن ميسازد كه چنين شكاف فاحشي وجودنداشتهاست. در واقع، چرخش سياستهاي آمريكا در قبال ايران در دوران دولت ترومن صورت گرفت و مهمترين دليل اين مدعا سند شماره 1/136 شوراي امنيت ملي مورخ 20 نوامبر 1952/29 آبان 1331 است.»14 اين سند به شكلي آشكار مهاجمتر و يكسويهتر از اسناد مشابه پيشين است و بيانگر تمايل فزاينده دولت ترومن به مداخله مستقيم در امور داخلي ايران، در صورت لزوم و نيز پذيرش مخاطرات جنگ ميباشد. اين سند نشان ميدهد كه در سياست آمريكا در برابر ايران تغييري رخ داده و اين تغيير در دوران متاخر دولت ترومن است. اين نكته در نوشتار تاريخي بهطور كامل ناديده انگاشته ميشود.
گاوين ميافزايد: «در بهار و تابستان 1952 بسياري از اعضاي دولت ترومن مواضع خود را در قبال مصدق تغييردادند. در 1951 آمريكاييها ميترسيدند اقدام نظامي در ايران سبب مداخله شوروي يا كودتاي حزب توده شود؛ ولي در 1952 اين نگراني عليه مصدق سوق يافت. دولت ترومن نگران بود كه اقدامات رهبر ايران سبب تسريع در بحراني شود كه به سقوط ايران در مدار شوروي بينجامد. در سند 1/136 گفتهميشود: «گرايشهاي كنوني در ايران حفظ كنترل توسط يك حكومت غيركمونيستي را براي مدت طولاني دشوار ساختهاست.» و «توانايي جبهه ملي براي حفظ كنترل بر اوضاع نامشخص است.» مقايسه سند 1/136 با اسناد قبلي شوراي امنيت ملي آمريكا روشن ميكند كه سياست دولت ترومن در قبال ايران با گذشت زمان دگرگونشده و بدانجا رسيده كه در اواخر سال 1952 مايل است، از طريق اقدامات تهاجمي، ايران را از افتادن به مدار شوروي بازدارد.
فرانسيس گاوين علت اصلي اين چرخش در سياست ايالات متحده در برابر ايران را نه صعود دولت آيزنهاور بلكه افزايش قدرت نظامي آمريكا و فرادستي قطعي آن بر اتحاد شوروي ميداند. او مينويسد: «تغيير در توازن نظامي جهان نقش اساسي در اين امر داشت. در سالهاي 1950 ـــ 1951 ايالات متحده به قدر كافي مطميننبود كه بتواند در سياست خود در قبال ايران ريسككند و از مداخله نظامي شوروي يا كودتاي حزب توده هراس داشت. ايالات متحده حاضرنبود براي دفاع از ايران به اقدام نظامي دستزند و به بريتانيا نيز اجازه مداخله نظامي نميداد. در پيامد احداث تاسيسات نظامي عظيمي كه از اواخر 1950 آغازشد و در نيمه 1952 به ثمر نشست، ايالات متحده از اقدام به سياستهاي يكسويه و تهاجمي، هم در خاورميانه و هم در ساير مناطق (كره، جنوب شرقي آسيا، آلمان)، كمتر هراسانبود. بدينسان، همانگونه كه مارك تراختنبرگ15 و ملوين لفلر16 توانمندانه نشاندادهاند، از اوايل 1951 تا 1953 ايالات متحده در قبال اتحاد شوروي از موضع ضعف نسبي به موضع اقتدار كافي رسيد. آن نوميدي كه طراحان نظامي آمريكا در سال 1951 در قبال مسايل ايران احساسميكردند، در اواخر 1952 به خوشبيني فزاينده مبدلشد.»17
محمدرضا پهلوي و آيزنهاور
صرفنظر از بنيان سطحي و غلط نگرش استفن كينزر به سياست ايالات متحده در خصوص ايران در دهه 1950 كه كتاب او را به اثري ژورناليستي و تبليغاتي به سود حزب دموكرات در آستانه انتخابات آتي رياستجمهوري، تبديل ميكند، همه مردان شاه در ارائه تصويري جدي از كودتاي 28 مرداد 1332 نيز ناكام است. در اين روايت، الگوي «ترومن خوب» و «آيزنهاور بد» به تاريخ ايران نيز تسري مييابد و در قالب دو شخصيت «مصدق خوب» و «كاشاني بد» متجليميشود. در داستان كينزر، مصدق شخصيتي است همتاي توماس جفرسون و توماس پين(ص95) و كاشاني، چنانكه خواهيمديد، «ملاي مواجببگير سيا» و حامي ترورسيم و پيشنمونه تاريخي اسامهبنلادن.
استفن كينزر، برخلاف ارائه فهرستي طويل از اسامي كتابخانهها و آرشيوها، در بررسي ماجراي كودتا از هيچ منبع جديدي كه براي ما ناشناخته باشد و مطلبي نو بر دانستههاي ما بيفزايد، استفاده نكرده است. منابع اصلي روايت او از كودتا خاطرات كرميت روزولت، خاطرات وودهاوس، مقاله گازبوروكسي و به ويژه تاريخچه دونالد ويلبر است كه به وسيله جيمز ريزن، همكار او در نيويورك تايمز منتشر شد. درباره كاستيهاي اين ماخذ در مقاله «سر شاپور ريپورتر و كودتاي 28 مرداد 1332» به تفصيل سخن گفتهام.
كاستيها و بيدقتيها در كتاب كينزر اندك نيستد. در اينجا به برخي نمونهها اشارهميشود:
روزولت در تهران سوار تاكسي شد و تاكسي علامت On Call (مسافر دارم) را بلندكرد.(ص10) كينزر، برخلاف اقامت كوتاه تابستان 1381 در تهران، تصورميكند كه تاكسيهاي تهران مثل تاكسيهاي نيويورك از اين علامت استفادهميكنند.
توصيف كينزر از صحنه ملاقات هريمن با كاشاني جالب است: «هريمن به اتاق تاريكي هدايت شد كه پنجرههاي آن بوسيله پردههاي ضخيم پوشانيده شده بود. مرد مقدس (كاشاني) بيحركت در بالاي اتاق نشستهبود. هريمن كفش خود را درآورد، روي قالي نشست و اداي احترام كرد...» (ص106) كاشاني در پايان سخنان خود به هريمن گفت: «اگر مصدق حل مساله نفت را بپذيرد، خون او مانند رزمآرا ريختهخواهدشد.» (ص107)
صحنه هولناكي است از ملاقات يك «آمريكايي مهربان» با آيتاللهي كه ريختن خون برايش از ريختن آب سادهتر است. همه ميدانند كه كاشاني خوشرو و بذلهگو بود و ميهمانان خارجي را با تشريفات متداول روز ميپذيرفت.
كينزر در آغاز كتاب خود، در معرفي كساني كه در بهار و تابستان 1953 از سيا پول گرفتند، به يك «ملاي جيرهخوار سيا» يا «مورد حمايت مالي سيا»(One CIA ___ subsidized Mullah) اشاره ميكند. (ص5) در صفحات بعد روشن ميشود كه منظور وي آيتالله كاشاني است. او مينويسد: «چهارشنبه 19 اوت، به تقويم ايرانيان 28 مرداد، بود. در اين روز روزولت اميدوار بود كه مسير تاريخ يك ملت را تغييردهد. او پس از اينكه ده هزار دلار براي كاشاني ارسال كرد...» ص 178)
اين ادعايي است كه از طريق مقاله مارك گازيوروسكي18 به كتاب كينزر راهيافتهاست. گازويوروسكي چنين مينويسد:
«روزولت كه نگران بود، شبكه مصدق به زودي حلقه محاصره آنها را تنگ كند، از رشيديانها پرسيد كه چگونه ميتواند با كاشاني ملاقات كند. رشيديانها او را به يكي از متحدان خود بنام احمد آرامش راهنمايي كردند. در صبح چهارشنبه 19 اوت/ 28 مرداد دو افسر سيا با آرامش ملاقات كردند و ده هزار دلار به او دادند تا به كاشاني بدهد. سپس، ظاهرا كاشاني ترتيبي داد تا جمعيت مخالف مصدق از منطقه بازار به سمت مركز تهران راهپيمايي كنند.»
گازيوروسكي در زيرنويس 67 اين مقاله، منبع اين ادعاي مهم را اظهارات دو كارمند بازنشسته سيا به وي ذكرميكند؛ بيآنكه نامي از ايشان ببرد. او ميافزايد: «معهذا، هيچ يك از دو افسر سيا كه پول را به آرامش دادند تا به كاشاني بدهد، نتوانستند اثباتكنند كه اين پول به كاشاني رسيده است…» به اين ترتيب، ادعاي فاقد پشتوانه جدي و توام با حدس و خيال در مقاله گازيوروسكي در كتاب كينزر به يك واقعيت تاريخي قطعي بدلميگردد19
اين پرسش مطرح است كه اگر آيتالله كاشاني «ملاي مواجببگير» سيا بود، چرا سيا از 7 مرداد 1332 حملات شبانه به خانه او را، بنام هواداران دكتر مصدق، سازمان داد و در شب 10 مرداد با پرتاب نارنجك به درون خانه وي باعث مجروح شدن 18 نفر شد؟ مقاله «سر شاپور ريپورتر و كودتاي 28 مرداد 1332» به اين حادثه نيز پرداخته است.
كينزر آزادي خليل طهماسبي از زندان را در ذيل حوادث سال 1953 و به عنوان بخشي از قدرتنمايي آيتالله كاشاني عليه دكتر مصدق مطرح ميكند. (ص159) به اين ترتيب، تصوير بهكلي سياهي كه كينزر از كاشاني بدست ميدهد، كاملميشودو خواننده آمريكايي كاشاني را، علاوه بر «مواجببگير سيا»، بعنوان حامي «تروريسم» نيز ميشناسد.
طرح عفو و آزادي خليل طهماسبي با حمايت فعال رهبران جبهه ملي ايران و در فضاي پس از 30 تير 1331، يعني زماني كه رابطه دكتر مصدق و آيتالله كاشاني بهطور كامل حسنه بود، به مجلس تقديم شد. در اين طرح چنين آمده بود: «چون خيانت حاج علي رزمآرا و حمايت او از اجانب بر ملت ايران ثابت است، بر فرض اينكه قاتل او استاد خليل طهماسبي باشد، از نظر ملت بيگناه و تبريه شناخته ميشود.» در ميان 27 امضاكننده اين طرح اسامي زيربه چشم ميخورد: حسيبي، شايگان، زيركزاده، نريمان و سنجابي. اين طرح در جلسه 24 مجلس هفدهم (22 مرداد 1331) به تصويب رسيد؛ ولي در 25 مهر مجلس سنا از تاييد آن، و نيز از تاييد مصوبه مصادره اموال احمد قوام، بعلت مغايرت با قانون اساسي و قوانين موضوعه خودداري كرد. عدم تاييد اين دو مصوبه در سنا سرآغاز كشاكشي بزرگ در مجلس شد. به اين دليل، محمود نريمان در نطق 27 مهر خود در مجلس شوراي ملي، اعضاي مجلس سنا را به شدت مورد حمله قرارداد و مجلس سنا را غيرقانوني خواند. اين جنجال به تعطيلي مجلس سنا در اوايل آبان انجاميد. در 13 آبان طرح قانوني عفو و آزادي خليل طهماسبي به دولت ابلاغ و وي در 24 آبان 1331 آزادشد.
كينزر در ذيل حوادث سال 1953 به گزارش از رابين زهنر ـــ مامور اطلاعاتي بريتانيا در تهران ـــ به لندن استناد ميكند كه بر اساس آن «اقدام موفقيتآميز كنارهگيري كاشاني، بقايي و مكي از جبهه ملي بوسيله برادران رشيديان انجام و هدايت شد.» (ص 159)
نخست اينكه، زهنر در پاييز 1331/1952 به لندن بازگشت و در حوادث سال 1953 حضورنداشت.
ديگر آنكه، محققين ايراني و ناظران و فعالان سياسي آن زمان خوب ميدانند كه دكتر مظفر بقايي كرماني نقش اصلي را در ايجاد اختلاف ميان آيتالله كاشاني و دكتر محمد مصدق و فروپاشي جبهه ملي ايفانمود. بقايي كسي نبود كه تحت تاثير برادران رشيديان قرارگيرد. امروزه، بهطور مستند و بر اساس اسناد شخصي دكتر بقايي، ميدانيم كه محركين اصلي بقايي، دكتر عيسي سپهبدي و حسين خطيبي بودند.20
در كتاب كينزرنيز، اين اسامي و اسامي چهرههاي بسيار موثر ديگر در كودتا، مانند منابع مشابه پيشين، بكلي غايبهستند. در اينباره در مقاله «سر شاپور ريپورتر و كودتاي 28 مرداد 1332» به تفصيل سخن گفتهام.
كينزر توصيفي از صحنه بازگشت شاه به ايران، پس از كودتا، به دست داده است. در اين صحنه، آيتالله كاشاني، در كنار شعبان بيمخ در ميان مستقبلين حضوردارد: «صدها نفر از دوستداران شاه، زاهدي و سرهنگ نصيري و سرلشگر باتمانقليچ و آيتالله كاشاني و شعبان بيمخ و سفير كبير لوي هندرسون حضورداشتند. اينها كساني بودند كه به پيروزي عمليات آجاكس كمك كرده بودند.» (ص 190)
مورخين ميدانند كه شان آيتالله كاشاني برتر از آن بود كه در مراسم استقبال از شاه (31 مرداد 1332) شركت كند، وي در اين مراسم حضور نداشت.
كينزر تنها در چند سطر از حادثه مهمي چون قتل سرتيپ افشار طوس، رييس شهرباني كل كشور سخن ميگويد. (ص 160) او بر اهميت اين حادثه، كه برخلاف مندرجات تاريخچه ويلبر، شروع واقعي عمليات كودتا بود، تاكيد نميكند و جايگاه مهم آن را در حوادث پسين متذكر نميشود.
كينزر جايگاه اسدالله رشيديان در سالهاي پس از كودتا را چنين توصيف كرده است: «اسدالله رشيديان كه شبكه براندازي او مركب از روزنامهنگاران، سياستمداران، ملاها و رهبران گروههاي تبهكار نقش قاطعي در پيروزي عمليات آجاكس ايفاكرده بود، در سالهاي پس از كودتا در تهران ساكن بود و به همراه برادرانش با حمايت شاه، تجارت گستردهاي را سامان ميداد. خانه او به سالن محل اجتماع سياستمداران و ساير متنفذين بدل شده بود كه سرنوشت آينده ايران را بررسي ميكردند.» (ص 199)
در قدرت و ثروت برادران رشيديان ترديدي نيست؛ ولي استفن كينزر به گونهاي سخن گفته كه گويا در دوران طولاني پس از كودتا برادارن رشيديان همهكاره ايران بودند.
اين توصيف داستانگونه و اغراقآميز درباره وضع شعبان جعفري پس از كودتا به شكل مضحكي تكرار ميشود. به نوشته كينزر، در دوارن پس از كودتا، «شعبان بيمخ، در كاديلاك زردرنگ اهدايي شاه سوار ميشد و [با] اسلحه كمري در جيب به آرامي در خيابانهاي تهران رانندگي ميكرد و آماده بود تا به هر كسي كه ضدشاه و هوادار مصدق به نظر ميرسيد، حملهور شود.» (ص 200)
در كتاب كينزر، رگههايي از تعلقات يا تاثيرات صهيونيستي به چشم ميخورد. بهعنوان نمونه در آنجا كه انفجار مشكوك مركز يهوديان در بوينوس آيرس (1994) و انفجارهاي مشابه ديگررا كه ردپاي موساد و كانونهاي مرموز توطئهگر غرب در آن مشهود است، به حكومت جمهوري اسلامي ايران نسبت ميدهد. از نظر كينزر، بمبگذاري بوينوس آيرس «نفرتانگيزترين جنايت ضديهودي در دوران پس از هالوكاست» است. (ص 203) يا در جاي ديگر، بر تبليغات سيا عليه دكتر مصدق به عنوان «يهودي تبار» تاكيد ميكند (ص 6) حال آنكه، صرفنظر از چند مورد نادر از درج اين اتهام در برخي نشريات سخيف آن زمان، دكتر مصدق، حتي در ميان سرسختترين مخالفان نيز، هيچگاه چنين شهرتي نداشت.
برخلاف اينكه استفن كينزر، كتاب استفن دوربل درباره تاريخ ام.آي.6 را به عنوان يكي از ماخذ خود ذكركرده؛ ولي دركتاب همه مردان شاه حتي يك بار نامي از جرج كندييانگ، طراح و فرمانده اصلي عمليات ذكرنشده است. اين ادامه رويهاي است كه در خاطرات روزولت، خاطرات وودهاوس و تاريخچه ويلبر ديده ميشود. جرج كندي يانگ از سال 1951، در دولت كلمنت اتلي از حزب كارگر، رييس دسك خاورميانه در ام.آي.6 بود و در دولت آيزنهاور قايممقام ام.آي.6 شد. هماو بود كه به عنوان رييس بالادست وودهاوس، وي را به ايران اعزام كرد. استفن دوريل، برخلاف ادعاهاي ويلبر، عمليات آمركايي آجاكس را «بازنويسي» طرحي ميداند كه سرجان سينكلر و جرج كندي يانگ، رييس و قايممقام ام.آي.6 بريتانيا، تهيه كرده بودند. روح اين عمليات، ايجاد چنان فضايي در تهران بود كه ايرانيان مجبور شوند، ميان نهاد موجود سلطنت و «آينده نامعلومي» كه مصدق وعده ميداد، يكي را انتخاب كنند. اگر چنين انتخابي صورت ميگرفت، برنده سلطنت بود.21
در كتاب استفن كينزر، سر شاپور ريپورتر، مسوول عوامل و شبكههاي داخلي اينتليجنت سرويس و رابط اين سازمان با محمدرضا پهلوي نيز غايب است.
كينزر، به تبعيت از سنت روزولت، وودهاوس و ويلبر، تمامي عوامل بريتانيا در ايران را با نام عام «برادران رشيديان» ميشناساند. درباره اين عنوان و كاربرد آن در تاريخنگاري كودتاي 28 مرداد در مقاله «سر شاپور ريپورتر و كودتاي 28 مرداد 1332» توضيح داده شده است.
استفن كينزر، كودتاي 28 مرداد 1332 را در پايه تمام تحولاتي قرار ميدهد كه به حادثه 11 سپتامبر و حوادث متعاقب آن انجاميد. كودتاي 28 مرداد توضيحي است، بر علل اشغال سفارت آمريكا در تهران به سال 1979 و گروگانگيري كاركنان آن. دانشجويان ايراني ميترسيدند كه ماجراي روزهاي 25 تا 28 مرداد تكرار شود و ماموران سيا در سفارت آمريكا شاه را به ايران بازگردانند. (ص 202) اين حادثه در صحنه داخلي ايران به تقويت «مهاجمترين عناصر در ايتلاف انقلابي» انجاميد و «سير تاريخ سياسي ايالات متحده آمريكا» را نيز دگرگون كرد. پيامد اين اقدام بود كه «ايالات متحده در جنگ طولاني و هولناك عراق با ايران از عراق حمايت كرد و در اين فرايند ديكتاتوري صدام حسين در عراق تحكيم شد.» به اين ترتيب، «در دهه 1980 روحانيون بنيادگراي ايران نوعي از فاشيسم ديني را بر ايران تحميل كردند و كشور خود را به مركز تبليغات تروريستي در خارج بدل نمودند.» آنها كمي پس از حمايت از گروگانگيري ديپلماتهاي آمريكايي در تهران، به حمايت مالي و تسليحاتي حماس، حزبالله و ساير گروههايي پرداختند كه به عمليات تروريستي اشتغال داشند. رهبران انقلابي ايران و اشتياق آنان به انجام «هولناكترين انواع خشونت» سبب شد كه ايشان به «قهرمانان فناتيسم» در برخي از كشورهاي ديگر بدل شوند و افغانها با الهام از آنان، طالبان را ايجاد كنند. به اين ترتيب، طالبان در كابل به قدرت رسيد و اسامهبنلادن، اين شهر را به مركز حملات تروريستي خود تبديل كرد. (ص 203) با اين استدلال ساده، دو صفحهاي كودتاي 28 مرداد 1332 در پايه ايجاد حادثه مرموز 11 سپتامبر قرار ميگيرد.
هرچند نبايد جايگاه كودتاي 28 مرداد را در سلسله اقدامات تجاوزكارانه و مداخلهگرانه دولتهاي ايالات متحده آمريكا كه تلقي منفي مردم خاورميانه را از امپرياليسم آمريكايي شكل داد، كم اهميت شمرد؛ ولي نميتوان با تحليل ساده و تك عاملي استفن كينزر نيز موافق بود. كودتاي 28 مرداد در متن تصويري عامتر و جامعتر قابل تبيين است كه در نيمه دوم سده نوزدهم ميلادي پديدهاي بنام «امپرياليسم آمريكايي» را تكوين بخشيد. اين همان پديدهاي است كه در آغاز سده بيستم، هابسون در امپرياليسم ـــ كتاب كلاسيك و نامدار خود ـــ به توصيف آن پرداخت و آنرا «نيرومندترين جنبش در سياست جاري دنياي غرب» خواند.22به نوشته هابسون، ايالات متحده آمريكا نيز در اواخر سده نوزدهم با اشغال هاوايي و بقاياي مستعمرات اسپانيا در قاره آمريكا به اين موج پيوست.23هابسون افزود: «رسالت تمدنسازي» كه ايالات متحده آمريكا مدعي آن است، نيروي محركه امپرياليسم آمريكايي بوده و به شكلي آشكار تابع عامل اقتصادي [ميباشد].»
«اشتياق پرشرو شور پرزيدنت روزولت براي توسعه تمدن نبايد ما را فريب دهد. اين آقايان راكفلر، پييرپونت مورگان، حنا، شواب و همكاران آنها هستند كه به امپرياليسم نيازدارند و آنرا بر شانه اين جمهوري بزرگ غرب تحميل ميكنند. آنها به امپرياليسم نيازدارند؛ زيرا ميخواهند از منابع عمومي كشور خود استفاده كنند، براي ايجاد زمينههاي سودآور براي گردش سرمايههاي خود كه در غير اين صورت عاطل خواهد ماند.»24
دولت ترومن بنيانگذار گسترش اين امپرياليسم در دوران پس از جنگ دوم جهاني، و دولت آيزنهاور ادامه دهنده آن راه بود.
تصويري كه كينزر از كودتاي 28 مرداد به عنوان منشا «تروريسم خاورميانه» به دست ميدهد، از زواياي مختلف قابل نقد و نفي است. بهعنوان مثال، چرا كينزر كودتاي مشترك ژوئن 1952 سيا و ام.آي.6 در مصر را در بنياد حادثه 11 سپتامبر نميبيند؟ اين كودتا كمي بعد، در سالهاي 1954 ـــ 1956، به صعود جمال عبدالناصر انجاميد و در دهه 1960 موجي نيرومند از گرايشهاي ضدآمريكايي ـــ ضدانگليسي ـــ ضداسراييلي را در ميان اعراب و سراسر جهان اسلام پديد آورد. صرفنظر از تقدم زماني كودتاي مصر بر ايران، آيا تاثير احساسات ضدآمريكايي كه در دوران جمال عبدالناصر شكل گرفت، بر جهان اسلام بيشتر است يا تاثير كودتاي 28 مرداد؟ آيا روزنامهنگار ديگري نميتواند مانند كينزر كتابي بنويسد و دولت ترومن را به دليل نقش آن در كودتاي ژوئن 1952 مصر «مقصر اصلي» در بنيانگذاري «تروريسم خاورميانه» و حادثه 11 سپتامبر بشناساند؟
آيا اقدامات دولت جان كندي، رييس جمهوري از حزب دمكرات، در تحميل برنامههايي با پيامدهاي تخريبي عميق بر جامعه ايران در دهه 1960 كه اين بار با نام «اصلاحات» نه «كودتا» انجام گرفت، حادثه بزرگ ديگري نبود كه احساسات ضدآمريكايي را در ايران شدت بخشيد؟ همگان ميدانند كه اين مداخله، قيام 15 خرداد 1342 را پديد آورد كه انقلاب اسلامي ايران مولود مستقيم آن است.
آيا تاثير حمايتهاي بيدريغ دولتهاي ايالات متحده آمريكا از دولت اسراييل، از جمله حمايت دولت حزب دمكرات، به رهبري ليندون جانسون، در جريان جنگ شش روزه (ژوين 1967) از اسراييل، در ايجاد احساسات ضدآمريكايي در ميان مسلمانان بيشتر است يا تاثير كودتاي 28 مرداد؟
پرسشهاي فراواني از اين دست ميتوان مطرح كرد. به علاوه، همانگونه كه يكي از منتقدين به درستي توجه كرده، انتساب ريشههاي فناتيسم اسامهبنلادن و طالبان به حوادث تاريخ معاصر ايران تحليلي سستبنياد است. اين منتقد ميافزايد: «در واقع، ايران انقلابي و افغانستان طالباني خصم بودند، نه متحد و حتي در سال 1998 در آستانه جنگ قرار گرفتند.» (نيويورك تايمز، يكشنبه، 10 اوت 2003) به راستي چرا كينزر در بررسي ريشههاي طالبان و پديدهاي بنام اسامهبنلادن به سرمايهگذاريهاي عظيم سيا در جنگ افغانستان عليه نيروهاي اشغالگر شوروي كمترين توجهي نميكند؟
گزارش استفن كينزر از كودتاي 28 مرداد 1332 روايتي آمريكايي و براي آمريكاييان است كه بيدقتيهاي فراوان تاريخي و تلاش براي ارائه يك تئوري تكعاملي از ريشههاي حادثه 11 سپتامبر آنرا بياعتبار كرده است. در گزارش استفن كينزر نثر داستانگونه بر دقت تاريخي به شدت غلبه دارد و گاه صحنههايي عجيب ميآفريند. يك نمونه بارز، توصيف كينزر از ملاقات هريمن و آيتالله كاشاني است و نمونه ديگر داستان سفر كينزر به ايران در چهل و نهمين سالگرد كودتاي 28 مرداد و استقرار او در هتل لاله: متصدي پذيرش هتل، كليد اتاق 911 را به او ميدهد. كينزر بلافاصله تشابه شماره اتاق را باتاريخ 11 سپتامبر (11/9) درمييابد و اعتراض ميكند. متصدي هتل به اين اعتراض توجهي نميكند و با خونسردي پاسخ ميدهد: «اين اتاقي است كه براي اقامت شما در نظرگرفتهشدهاست.» (ص 217) گويي تعمدي در كار است كه يك آمريكايي در ايران، پس از 11 سپتامبر، در اتاق 911 جاي داده شود!
يادداشت: رويال داچ شل و پالايشگاه نفت آبادان
والتر لوي، مشاور آورل هريمن، نماينده ترومن و دوست صميمي چرچيل در مذاكرات او با دولت مصدق بود. رونالد فريير مينويسد: «آورل هريمن در خلال مسافرتش به تهران در ماههاي ژوييه و اوت 1951/تير و مرداد 1330 با كمك والتر لوي مشاور نفتياش بيهوده تلاش كرد كه به مصدق و مشاورانش توضيح بدهد كه عمليات اجرايي بويژه در مورد پالايشگاهي به عظمت و پيچيدگي آبادان نيازمند به كارگرفتن يك سازمان يكپارچه است نه استخدام كارشناسان خارجي بطور انفرادي.»25
با توضيحات بعد روشن ميشود كه منظور او از اين «سازمان يكپارچه» مجتمع نفتي رويال داچ شل است.
اچسون، هريمن و ديگر مقامات دولت ترومن در مذاكرات آبان 1330/اكتبر 1951 در آمريكا بر سر مالكيت پالايشگاه آبادان به شدت بر مصدق فشار ميآورند، فريير مينويسد: «درست پيش از ملاقات با اچسون، در 24 اكتبر/2 آبان مصدق بطور فوقالعاده محرمانه موافقت كرد كه پالايشگاه آبادان به شرط آنكه تحت كنترل انگليسيها نباشد ميتواند در مالكيت خصوصي باقي بماند. اما والتر لوي در اين مورد ترديد داشت.»26
مذاكره در اين زمينه ادامه مييابد. پيشنهاد گروه هريمن و اچسون در مذاكرات با مصدق اين بود: «تحويل پالايشگاه آبادان به يك شركت هلندي».27 به اين ترتيب، روشن ميشود كه منظور هريمن از «به كارگيري يك سازمان يكپارچه» براي اداره پالايشگاه آبادان كمپاني رويال داچ شل است.
در مذاكرات اچسون، وزير خارجه آمريكا با مصدق، جرج مك گي، معاون اچسون نقش برجستهاي داشت. مكگي متولد تگزاس و فارغ التحصيل دانشگاه اوكلاهما بود. او تحصيلات خود را در دانشگاه آكسفورد ادامه داد. مكگي، به نوشته جيمز بيل، «خود را انگلوفيل ميدانست» و «ضمن ساليان متمادي دوستي نزديكي با برخي شخصيتهاي متنفذ انگليسي برقرار كرده بود.» جيمز بيل ميافزايد: «مكگي يك شخصيت كليدي در حكومت دمكراتها بود كه در برابر امواج ناسيوناليسم كه در آسيا و خاورميانه به حركت درآمده بود، حساسيت نشان ميداد.»28
پيشنهادهاي مكگي به مصدق در پنج محور خلاصه ميشد. نكته مهم در محور دوم اين پيشنهادات اين بود:
«پالايشگاه آبادان به يك شركت غيرانگليسي فروخته شود و شركت مزبور كارشناسان خودش را انتخاب كند.»29
جيمز بيل ميافزايد: «طرح ديگري از سوي چارلز راينر، از اعضاي بلندپايه وزارت كشور ايالات متحده آمريكا مطرح شد كه پيشنهاد ميكرد دولت بريتانيا بيدرنگ از موقعيتي كه در شركت نفت انگليس و ايران دارد، دست بكشد و شركت مزبور مرجحا تحت اداره هلند يا آمريكا قرار گيرد.»30
مكگي در خاطراتش مينويسد: «مصدق تنها يك بار در برابر شگفتي من عقبنشيني كرد و آن هم شبي ديروقت در آپارتمانش در هتل نيويورك و بر سر آبادان، بزرگترين پالايشگاه جهان، بود. او داوطلبانه اعلام داشت كه برخلاف تصور عموم در قانون مليشدن نفت ذكري از پالايشگاه آبادان نشده و بنابراين شامل آن نميشود. من تصوركردم كه اين بدان معنا است كه پالايشگاه هنوز متعلق به شركت نفت انگليس و ايران است و بنابراين شركت بايد آنرا تملك كند و در اين صورت شرايط فروش آن قابل مذاكره خواهد بود. بعدا نيز مصدق نه تنها اين مطلب را به اچسون و من تاكيد كرد؛ بلكه حتي موافقت كرد كه كمپاني شل (انگليسي ـــ هلندي) خريدار قابل قبولي خواهد بود.»31
مكگي در ادامه مينويسد: «هنوز شرايط و مسايل ديگري باقي مانده بود؛ ولي ما كل قضيه را در نظر گرفتيم كه عبارت بود از رضايت مداوم مصدق به فروش پالايشگاه ملي نشده آبادان به كمپاني انگليسي ـــ هلندي شل ...»32
ممكن است، مصدق براي حمايت هريمن و ديگر مقامات متنفذ دولت ترومن وعده انتقال مالكيت پالايشگاه آبادان به رويال داچ شل را داد؛ اما به آن عمل نكرد. اين ترفند مصدق مرا به ياد جملهاي از يك ديپلمات انگليسي درباره احمد قوام مياندازد: «احمد قوام با خارجيها به سادگي كشور خود را ميفروشد؛ ولي هيچگاه جنس را تحويل نميدهد.»
پينوشت:
1___ Stephen Kinzer, All the Shahُs Men: AnAmerican Coup and the Roots of Middle East Terror, Hoboken, New Jersy: John Wiley & Sons, June 2003, 272 pages.
2___ Robert Penn Warren
3___ All the Kingُs Men
4___ Robert Rossen
5___ Bob Woodward
6___ Carl Bernstein
7___ All the Presidentُs Men (1974)
8___ Operation Sheepskin
9___ Fild Marshal Alexandros Papagos
10___ Wilbur C. Eveland, Rapes of Sand, New York: 1980, pp. 95 ___ 105, 125: John Ranelagh, The Agency: The Rise and Decline of The CIA, New York: Simon and Schuster, 1986, p. 297
آيتالله كاشاني بعدها گفت: «در مصر محمد نجيب پاشا را روي كارآوردند و در ايران هم قوامالسلطنه را.
نجبيب پاشا باقي ماند؛ ولي قوام را من در اثر فداكاري بيش از چهار روز نگذاشتم باقي باشد.» (آيتالله كاشاني به روايت اسناد ساواك، ج 2، ص 546)
11___ Pete Du Pont, “Making the World Safe for Nuclear Terrorists”,
http: // www. Ncpa. Org/~ ncpa/ oped/ dupont/ dup 82798. Html
مقاله پيته (پيتر) دوپونت تا چند ماه پيش در آدرس بالا قابل دستيابي بود.
12ـــ بنگريد به يادداشت «رويال داچ شل و پالايشگاه نفت آبادان»
13ـــ براي آشنايي با پيوندهاي دو خاندان هريمن و بوش بنگريد به: «سيماي خانوادگي جرج بوش» در: www. Shahbazi. Org
14___ NSC 136/1,”United States Policy Regarding the Present Situation in Iran,” dated November 20,1952
براي مطالعه ترجمه فارسي اين سند بنگريد به: عبدالرضا هوشنگ مهدوي و اصغر اندرودي(مترجم)، اسناد روابط خارجي آمريكا درباره نهضت مليشدن نفت ايران، تهران: علمي، 1377، ج 2، صص 784 ـــ 790؛ صادق خرازي، آمريكا و تحولات ايران: اسناد و مدارك آزادشده دولت ايالات متحده آمريكا درباره جنبش مليشدن صنعت نفت ايران، تهران: انتشارات وزارت امور خارجه، 1380، صص 85 ـــ 94. در دو اين مآخذ ميتوان سير تحول نگرش دولت آمريكا و حوادث ايران را بر اساس اسناد سياستگذاري شوراي امنيت ملي ايالات متحده دنبال كرد.
15___ Marc Trachtenberg
16___ Melvyn Leffler
17___ Francis J.Gavin,”Politics, Power, and US Policy in Iran, 1950 ___ 1953”, Journal of Cold War Studies, 1.1, Winter 1999
18___ Mark Gasiorowski, “The 1953 Coup ___ etat in Iran”, Journal of Middle East Study, No. 19, (1987).
19ـــ نمونههاي ديگري از اين گونه بيمبالاتيها در مقاله گازيوروسكي وجود دارد. بهعنوان نمونه، او قتل افشار طوس را به سرويس اطلاعاتي بريتانيا (ام.آي.6) نسبت ميدهد و براي اين ادعاي بزرگ فقط به ايران تايمز مورخ 31 مه 1985 استناد ميكند.
20ـــ بنگريد به: «معماي دكتر مظفر بقايي» در: shahbazi. Org
21___ Stephen Dorrim, MI6: Inside the Covert World of Her Majestyُs Secret Intelligence Service, New York: The Free Press, 2000, p. 586
درباره جرج كندي يانگ در مقاله مستقلي سخن گفته و در آينده نيز او را بيشتر معرفي خواهم كرد.
22___ John A.Hobson, Imperialism: A Study, New York: James Pott and Co., 1902, Part 1, chapter 1,. (Paragraph 1 (1.1.1))
23___ ibid, 1.6.6.
24___ ibid, 1.6.11.
25ـــ (مصدق، نفت، ناسيوناليسم ايراني، ص 297)
26ـــ (همان، ص 306)
27ـــ (همان، ص 307)
28ـــ (همان، ص 430)
29ـــ (همان، ص 440)
30ـــ (همان، ص 446)
31ـــ (همان، صص 478 ـــ 479)
32ـــ (همان، ص 483)
كتاب كينزر در فضايي منتشرميشود كه از يكسو به انتخابات آتي رياست جمهوري ايالات متحده نزديكميشويم و از سوي ديگر، موج نيرومند بيزاري از سياستهاي دولت بوش و كانونهاي نظاميگرا و نومحافظهكار حامي آن، جامعه آمريكايي را فراگرفته است.
داستان «ترومن خوب» و «آيزنهاور بد» شايد براي سادهكردن حوادث و ايجاد جاذبه در طيف وسيعي از خوانندگان آمريكايي جالب باشد؛ ولي از منظر پژوهش تاريخي، سادهانگارانه و فاقد اعتبار است.
ترومن خوب، كسي است كه در سال 1946 آژانس مركزي اطلاعات آمريكا (سيا) را تاسيسكرد، سازماني كه در دهههاي گذشته به يكي از بدنامترين سرويسهاي اطلاعاتي دنياي غرب و نماد تجاوزگري امپرياليسم آمريكايي بدلشده است.
در ماجراي نهضت مليشدن نفت در ايران نيز استفن كينزر از عملكرد دوگانه دولت ترومن و كمپانيهاي رقيب شركت نفت انگليس و ايران در قبال نهضت مليشدن نفت در ايران سخن نميگويد.
صرفنظر از بنيان سطحي و غلط نگرش استفن كينزر به سياست ايالات متحده در خصوص ايران در دهه 1950 كه كتاب او را به اثري ژورناليستي و تبليغاتي به سود حزب دموكرات در آستانه انتخابات آتي رياستجمهوري، تبديل ميكند، همه مردان شاه در ارائه تصويري جدي از كودتاي 28 مرداد 1332 نيز ناكام است.
هرچند نبايد جايگاه كودتاي 28 مرداد را در سلسله اقدامات تجاوزكارانه و مداخلهگرانه دولتهاي ايالات متحده آمريكا كه تلقي منفي مردم خاورميانه را از امپرياليسم آمريكايي شكل داد، كم اهميت شمرد؛ ولي نميتوان با تحليل ساده و تك عاملي استفن كينزر نيز موافق بود.
گزارش استفن كينزر از كودتاي 28 مرداد 1332 روايتي آمريكايي و براي آمريكاييان است كه بيدقتيهاي فراوان تاريخي و تلاش براي ارائه يك تئوري تكعاملي از ريشههاي حادثه 11 سپتامبر آنرا بياعتبار كرده است.