نيم‌نگاهي به كتاب «زرد» مدرس

روزهاي پنجشنبه با او پياده به اسفه مي‌رفتيم و در خانه اسفنديار كه او هم كودك بود وارد مي‌شديم، پدرم در آنجا عيالي اختيار كرده بود، منهم با اسفنديار به سير باغ و صحرا مي‌رفتم در اسفه مرد وارسته و ملائي با فراغت مي‌زيست كه اهالي او را ملا و بعدها كه من به اصفهان آمدم به ملانجات علي مشهور شد، اين مرد همه آداب و رسوم دست و پاگير را شكسته و هيچ قيد و بندي را نپذيرفته بود و خودش و عيالش در فقر مفرط و اوج آزادگي بسر مي‌بردند، هميشه دم در خانه گلي كه آن هم متعلق به خودش نبود مي‌نشست و يا در صحرا به جمع‌آوري خوشه گندم و باقي‌مانده زردك و چغندر مي‌پرداخت از كسي چيزي نمي‌خواست، گاهي با پدر و جدم در اسفه به مباحثه مي‌نشست و هر دو اعتقاد داشتند عالمي متبحر ودر علوم عقلي و نقلي شاخص و بي‌نظير است، روزي از من سؤال كرد سيد‌حسن در اين ده از چه چيز تعجب مي‌كني، من هم با كمال سادگي همانطوري كه فكر مي‌كردم گفتم جناب ملا از شخص شما، نه آخوند دهي،‌نه رعيتي ونه آدم ده هستي و نه فقيري، نه چيز داري نه مثل مائي نه مثل ديگراني نه از كسي مي‌ترسي و نه به همه اينها بي‌توجه‌اي به همه سلام مي‌كني به همه خدمت مي‌كني.
 آن مرد بزرگ در مقابل اين حرفهاي كودكي نه ساله يكباره از جا جست پيشاني مرا بوسيد و گفت درست است درست است همين‌طوركه گفتي من هيچ نيستم و هر هيچ بودن مايه تعجب است، بعد رو كرد به پدرم و گفت تنها كسي كه در تمام عمر دانست من كيستم اين پسر شما است. به عقيده من كه اين بچه هم از همان هيچ‌ها خواهد شد سپس او و پدرم بحثي را درباره هيچ آغاز كردند كه هيچ برايم يك دنيا شد،‌ ملاء آن روز ملانجات علي فعلي آزادگي را به من آموخت. در ۹سالگي مفهوم هيچ بودن را كه بالاخره در بحث او و پدرم به وارستگي رسيده بود آموختم. همه چيز داشتن و هيچ نداشتن و به اوج بي‌نيازي رسيدن آفريننده قدرت و تهور است. ملانجات‌علي ما به اين مقام رفيع رسيده و هنوز هم درحالي كه اهالي اسفه كما و بيش قدرش را نمي‌دانند مقام و منزلت خود را در دنياي آزادگي حفظ نموده است، او آزاد، سرفراز، مؤمن زندگي مي‌كند و آزاد هم مي‌ميرد، وجود او و چند نفر ديگر در ديه اسفه موجب شده كه اين ده داراي مردماني آزادمنش، با ايمان، فعال و طالب علم باشد. اين‌ها براي جامعه بركت و موجب اعتلاي روح‌اند، حالا به خوبي متوجه مي‌شويم كه ارزش وجودي ملاي گرانقدر اسفه، به مراتب بالاتر و ارزشمند از مدعيان متشرع و صاحب قدرت زمان است.»
ارباب علوم
«اهل علم ومخصوصاً لباس پوشان دين بايد يا شيوه زندگي مولا (ع) را انتخاب كنند تا مردم ارزشهاي والاي اسلام و ايمان را بفهمند و ببينند و يا اينكه لباس خود را بركنند، تا زماني كه به من مي‌گويند آخوند و منهم اعتراف دارم كه آخوندم، بايد اسمم با مسمي باشد،‌يا بايد بما بگويند شيخ كه با كثيرالمال، كثيرالاولاد، كثيرالادعا، كثيرالبيان و به طور نادر كثيرالعلم درست درآيد، حالا كثيرالاشتها و كثيرالطمع را ديگر مردم بي‌انصافي مي‌كنند بهتر است ناديده بگيرند.»
انسان و عظمت ارزشهاي او
اين قسمت را به هيچ‌عنواني نمي‌خواستم مطرح كنم، ولي به‌خاطر اينكه مشخص شود چرا به انتشار كتاب زرد رضا نمي‌دهم گوشه‌اي از نظرات كسي را كه به حق بايد انسانهاي قرون معاصر از داشتنش به خود ببالند با ساده نمودن مطالب آوردم. واقعيت اين است كه انتشار كتاب زرد غربالي به دست اسلاميان، و خصوصاً شيعيان مي‌دهد كه اهل مذهب را غربال كنند و مي‌ترسم متوجه گردند كه دانه‌اي چند آن هم بدون نيروي نما در درون آن نمانده است، و بشنويد از سخن ارباب كيخسرو و رئيس تداركات مجلس زردتشتي مذهب. من اين حكايت را از زبان شيخ‌الاسلام ملايري و بدون هيچ‌گونه تغييري از زبان حائري‌زاده و در اين روزگار از زبان فرزند مدرس نقل مي‌كنم. دكتر مدرس در خاطرات خود همين مطلب را از قول خود ارباب كيخسرو آورده است و به اصطلاح شما حديث متواتر است، خود ارباب ظاهراً آن تهور را نداشته كه در خاطرات خود بنويسد يا فراموش نموده ولي در نامه‌اي كه فعلاً موجود است از طرف خواهرزاده مدرس از او كه دوران انزوا و مغضوب بودن را مي‌گذرانده سئوال شده و او چنين رويدادي را صحيح و عنوان نموده، براي آقاي سيد جلال تهراني يادم هست كه نقل كرده‌ام، به هر حال قصه چنين است.
مقام و عظمت مدرس در عالم روحانيت به طور واقع و يقين در جهان علم و سياست پراكنده شد، و روحانيت اسلام را به درجه‌اي رسانيد كه خود من ناظر صحنه‌اي از آن بودم كما اينكه اين مرد بزرگ پاك‌دل را در محدوده‌ي كارهايش مي‌شناختم و از نظرات علمي و سياسي او فقط در كار نمايندگيش مطلع بودم. زماني كه براي مطالعه‌ي مجالس اروپا و تهيه لوازم مجلس شوراي ملي به اروپا رفتم، نمايندگان مجلس آن زمان فرانسه و بسياري از بزرگان علم و سياست را ملاقات نمودم. در يكي از جلسات يكي از اعضاي مجلس كه ترديد دارم رئيس مجلس بود يا نايب او طي نطقي مفصل و در اشاره به روابط تاريخي ايران و فرانسه عين اين جمله را بيان داشت كه نمايندگان مجلس ما بايد افتخار كنند كه زماني پارلمانترند كه سياستمداري توانا و فيلسوفي سياست‌شناس به نام «ال سيد‌ مدرس» در ايران عضو برجسته پارلمان است و تصادفاً لفظ ال سيد كه همان السيد در زبان اروپاييان است، به معني قهرمان و بزرگترين مرد برجسته معني مي‌ دهد،‌و من تازه در آنجا فهميدم كه مدرس چه شخصيت بي‌همتا و بي‌نظيري است. شايد همين مطلب هم رضاخان را به سختي آشفته و چندين بار به بهانه‌ي چاپ نطقي غير رسمي در روزنامه‌هاي فرانسه با اين كشور اظهار ناخشنودي نمود.اين يك رويداد تاريخي است و به احتمال قوي اسناد آن موجود است كه اگر محققي وقت صرف كند آنها را خواهد يافت و شايد در تاريخ همه پارلمان‌ها چه در گذشته و چه در آينده بي‌سابقه باشد. ۲۹فرازي ديگر از كتاب زرد
نويسنده‌ي اين كتاب اصلي ديگر از تعليم و تربيت را مورد توجه و تحليل قرار مي‌دهد. او معتقد است:
«استعداد آموختن و فضليت‌هاي متعالي انسان در وجود همه كس به وديعت نهاده شده بايد اين استعدادها را شناخت و به كار گرفت جامعه بايد بداند در هر زمينه‌اي به چه علمي و چه تعدادي نيازمند است و طبق نياز خود جوانان خود را تربيت كند، اينكه ما راهها را براي آموختن محدودكنيم و تنها براي افرادي معين ميدان تعلم را باز گذاريم به حقوق انساني در جامعه اسلامي ستم كرده‌ايم. دولتها مسئول فراهم نمودن وسايل كلي تعلم فرزندان جامعه‌اند چون آنان را براي حفظ موقعيت و اجراي برنامه‌هاي خود به خدمت مي‌گيرند، كليه برنامه‌هاي علمي كه امروز در دارالعلم و مراكز علمي جهان تدريس مي‌شود بايد در مدارس قديم و جديد ما هماهنگ تدريس شود، مي‌گويند مدارس و علوم قديمه يا عتيقه و مدارس جديد، اين جدا نمودن در حقيقت پاره پاره نمودن ريسمان علم است كه همه را به يك نقطه مشخص مي‌رساند و آن از ميان برداشتن جهل و در نتيجه فقر است، بزرگترين بلاي جوامع بشري هم همين فقر و جهل است، حالا دعواي ما بر سر اين است كه علوم جديد و مدارس جديد اشاعه كفر است و بدين وسيله نفي علم مي‌كنيم كه فراگيري آن در دين ما صريحاً مورد تأكيد قرار گرفته. طلاب علوم مدارس عتيقه و محصلين مدارس جديده بايد همه علوم را بخوانند، طلبه و آخوند ما اگر چند زبان خارجي را بلد نباشد علمش ناقص است، من هم مي‌دانم علمم ناقص است، زبان عربي زبان قرآن و دين من است زبان اعتقادي من است بايد بلد باشم،‌حسرت مي‌خورم كه چرا يكي دو زبان خارجي را تحصيل نكردم، علمم ناقص است بايد بفهمم آنها چه مي‌گويند، هر بار با سران تركان عثماني كه الحق در حق ما بدي كردند در نجف صحبت مي‌كردم مترجم نه مقصود آنان را به من حالي مي‌كرد و نه مي‌توانست مقصود مرا به آنان بفهماند، ‌علم همه ملل به درد ما مي‌خورد همه جا يك خانواده مي‌شود من صداي همه بزرگان دانش جهان را مي‌شنوم و يا خواهم شنيد بايد الفاظ آنان را بفهمم شايدحرفشان برايم سودمند باشد، بدش را رها مي‌كنم و خوبش را مي‌پذيرم، حالا اگر كسي بگويد آخوند را چه به دانستن لسان انگليس و يا فرانسه ويا جاي ديگر من قبول نمي‌كنم، لباس من مربوط به انتخاب من و عقيده من و فرهنگ مذهبي من است اين برايم امتيازي و عزت شوكتي نيست لباس سلطان و هر سپاهي ديگر تعين او نيست لباس حرفه او است، با همين لباس كارگري و عملگي و هياري (روزمرد)‌ كرده‌ام و خدشه‌اي هم به اسلام و مقام علمي طلبگي وارد نشده است.
زماني كه مردم با ظل‌السلطان اختلاف داشتند و من هم يكي از آنان بودم سه نفر در مدرسه روزي در درس حاضر شدند، رفتار و نشست و برخاست طلبه‌ها معلوم است و ما آخوندها به خوبي مي‌توانيم طلبه را از غيرطلبه تشخيص بدهيم، اين سه نفر آمدند و نشستند و با لباس نو و تميز وقتي از در مدرسه وارد شدند متوجه شدم كه بلد نيستند با نعلين تازه خريده و نو خود راه بروند، با اينكه به خوبي برايم روشن بود فرستادگان حاكم‌اند و يكي هم ذوالمأموريتين بود بعد از خاتمه درس آنان را به خانه بردم در هشتي (دالان) نشستم نان و دوغ خورديم گفتم مأموريت شما به جاي خود خوب است يا بد من كاري ندارم، مربوط به خود شما است ولي حالا كه اينجا آمده‌ايد سعي كنيد چيزي هم ياد بگيريد. آنقدر ساده بودند كه خيال كردند من غيب مي‌دانم، گفتند چه كنيم ظل‌السلطان ما را مي‌كشد بايد به او از شما خبر بدهيم،‌ گفتم من هم خوشحالم ولي بايد مطالب مرا كه مي‌گويم بفهميد تا بتوانيد به او خبر بدهيد. اينها كه من گويم چيزهائي است كه اگر درست به او بگوئيد او هم چيزي مي‌فهمد و به شما مرتبه و مقام مي‌دهد هر روز صبح بيائيد مي‌گويم برادرم و خواهرزاده‌ام به شما درس بدهند اينكه بد نيست كار خودتان را هم بدون دغدغه انجام بدهيد مقداري هم برايم خريد كتاب و وسائل لازم ديگر مي‌گويم از موقوفات مدرسه به شما بدهند. توي انجمن ولايتي هم بيائيد آنجا هم چند نفر همقطار داريد، اينها مي‌آمدند و صبح در حجره سيد‌علي‌اكبر و ميرزا حسين درس مي‌خواندند و در پاي درس هم مي‌نشستند كم‌كم ظل‌السلطان را ول كردند و به درستي طلبه شدند روضه‌خوان شدند چيزهائي ياد گرفتند ايام محرم آنان را به جرقويه و ديه‌هاي اطراف مي‌فرستادم و كارو بارشان گرفت از خبرچيني به روضه‌خواني رسيدند آدمهاي خوبي شدند. انسان انسان است، ‌خوب است! نيازمندي و بدي‌ها او را از كار راست و درست منحرف مي‌كنند، خودخواهي آدم را مي‌بلعد، بهترين انسانها از بازار آشفته براي مردم استفاده مي‌كنند و بدترين مردم براي خود همين‌ها در كار ساختن آسياب، حمام، كاروانسرا و ديگر بناهاي ديه اسفه مؤثر واقع شدند. يكي از آنها بناي خوبي بود ودر وقت طاق زدن هم عمامه‌اش را از سر بر نمي‌داشت مي‌گفت آقا شما گفتيد اين لباس، لباس كار و زحمت كشيدن است و اضافه اينكه اگر پاره آجري بر سرم خورد عمامه نمي‌گذارد سرم را بشكند.»
مدرس، از خبرچين و جاسوس دستگاه خون‌آشام ظل‌السلطان و از قمه كش شرور، با دقت و برخورد اسلامي و انساني آدم مي‌سازد، او قابليت را در همه باور دارد. از نجف‌علي تفنگچي گردنه بند آدمي درست مي‌كند امانت‌دار كه نامه‌هاي او را هر زماني ودر هر لباسي با پاي پياده و نيم من نانخشك به اقصي نقاط كشور مي‌رساند.
حالا توجه به اين مرد را به حيوانات ملاحظه كنيد:
«روزي كه ساختن آسياب و حمام و كاروانسراي اسفه را شروع كردم قرار گذاشتم از۵ رأس الاغ و ۲قاطر و يك اسب گاري روزي بيش از۷ ساعت كار نكشند، ۴ ساعت صبح و سه ساعت بعد‌از ظهر، بار آنها هم بيش از ۱۵ من نباشد، هر شب به هر كدام پنجاه (ده سيرجو) همراه با علف تازه بدهند كسي به آنها چوب نزند درون پالانشان را كه با پشت آنها تماس دارد نمد بدوزند كه نرم و گرم باشد و پوست آنها را نيازارد.»
واقعاً انسان با خواندن اين مطالب در اين مجموعه از خود شرمنده مي‌شود و به اين اعجوبه‌ي دوران تحسين مي‌كند، انصاف بدهيد، در همه‌ي طول تاريخ چنين انساني سراغ داريد؟
«قرار گذاشتم به ملاحيدر علي‌ تأكيد كردم از كليه كساني كه هر سال 5 بار گندم آرد مي‌كنند مطلقاًً كارمزد نگيرند، و درآمد آسياب را هم پس از مخارج لازمه آسياب و مزد آسيابان به مستحقان بدهند،‌ آسيابان به اندازه احتياجش آرد بردارد و هر فقيري به در آسياب آمد محروم برنگردد، حق كاروانسراداري و شترخوان موقوف به كاروانها و شترداران است چيزي از آنها طلب نكنند.»
اين مرد همان مردي است كه در وصيت‌نامه‌ي خود مي‌گويد زن و دو فرزند من حق ندارند ماهي دو تومان بيشتر خرج كنند و اگر زيادتر شد من راضي نيستم و به ملا حيدر علي كه وصي او است تأكيد مي‌كندكه به هيچ عنوان زياد از اين در اختيارشان نگذاريد.
شيوه‌ي زندگي
اين را هم بشنويد، حاجي اسفنديار متقي مرد اسفه كه در اوراق گذشته نامي از او به ميان آمده گفت آقا وارد اسفه شد، در دروازه نشست. حسين دروازه‌بان آنجا نشسته بود، كت كرباسي پروصله و گيوه‌هاي پاره و تخته رفته پايش بود. آقا قباي كرباسي خود را از تن بيرون ‌آورد و به او داد و كت او را گرفت و جيبهاي آن كه يك زنجير و چپق و كيسه توتون بود خالي كرد و پوشيد و نعلين خود را هم به او داد و گيوه‌هاي او را در پا كرد و مدت ۷روزي كه در اسفه بود با همان گيوه‌ها و كت رفت و آمد مي‌كرد و به ملاحيدرعلي هم گفت دادا حسين (داداش حسين) را به حالش توجه كنيد،‌ ملاحظه كنيد اين مرد در۴۰۰ يا ۳۰۰ يا ۵۰۰ يا ده قرن پيش زندگي نمي‌كرده كه بگوييم در آن زمانهاي دور چنان بود. اين انسانها در زمان ما است. بسياري كه او را ديده‌اند هنوز زنده‌اند در زمان او همه اينها كه حالا نيست با اندك دگرگوني وجود داشته، هواپيما بوده، ماشين بوده و لباس فاخر و تعيش و مخصوصاً براي يك مجتهد جامع‌‌الشرايط مشهور همه امكانات مي‌توانسته وجود داشته باشد.
حقوق جامعه
«روزها بعد از درس به انجمن ولايتي مي‌رفتم و علما و مردم جمع مي‌شدند و در زمينه‌هاي مذهبي صحبت مي‌كردند، گاهي صحبت‌ها بيهوده و بي‌حاصل بود براي اين مجالس برنامه‌اي تعيين شد، مسائل مذهبي و مسائل اجتماعي سياسي. اكثر وقت را براي بحث و تبادل‌نظردرباره اداره امور و اصلاح حال و كار مردم گذاشتيم،‌تمام كوشش ما اين بود كه جامعه حقوق قانوني اجتماعي و سياسي خود را بشناسد، سياست بد را از سياست خوب تميز دهد، اين‌ها لازمتر از اين بود كه در تكيه‌اي يا مسجدي بنشيند و بعد از شنيدن انواع غسل به زور اشكي بر امامي كه نه خودش را مي‌شناسد و نه هدفش را، توي دستمال قايم كند كه روز قيامت يك عمر گناهش را با همين دو سه قطره اشك بشويد.»
اراده‌ي شخصي، اراده‌ي اجتماعي
«تمام همت خود را براي بيان تاريخ بكار گرفتم به عقيده‌ي خودم به آنها تذكر مي‌دادم كه اين وضعيات حاليه كه شما تنها در شهر خودتان يعني اصفهان مي‌بينيد سرتاسر مملكت همين وضع را دارد كه از ۶۰۰ تا ۷۰۰ سال پيش همچون وضعي را نداشته است. يك دوراني اين مملكت و سراسر ممالك دنيا با اراده شخصي اداره مي‌شد و عقيده و اراده يك نفر در همه‌ي امور نوعي و اجتماعي حكمفرما بود. آن فرمانروايان هم مختلف الحال و غالباً عياش و فارغ‌البال بودند، گاهي سليم‌النفس،‌گاهي بي‌تفاوت و گاهي قسي‌‌القلب و زماني هم سليم و خوش‌طينت، بعضي در فكرحال و كار ملتشان بودند و بعضي هم به فكر خودشان. مقدس‌ها از مقدس‌ها راضي بودند و لااباليها از حكام لاابالي. يكي از مدح و تملق وچاپلوسي خوشش مي‌آمد اين دسته مردم خوش بودند، يكي كه اهل غارت بود، چپاولگران دور او را مي‌گرفتند و مي‌بردند و مي‌خوردند، اين وضعيات گاهي غير ارادي و طبيعي هم بود چون مردم هوشيار و زيرك ايران خيلي زود روحيات و اخلاقيات ملوك خود را مي‌شناختند و طبق آن رفتار مي‌كردند، شما هيچ تاريخي نداريد كه در زمان سلطاني يا فرمانرواي عمومي و خصوصي نوشته شده باشد و از عدالت‌پروري و علم دوستي و رعيت‌نوازي او دو سه من كاغذ را سياه نكرده باشد، و بعد هم كه او مرده و رفته قضايا برعكس شده و همان فرشته ديو مازندران شده است، اين وضعيات مردم و تاريخ مملكت در همه زمانها بوده اكثر مردم فقير و بي‌چيز بوده‌اند و عده كمي غني. تهاجم اقوام و ملل ديگر هم بلايي براي همان مردم فقير بوده. حتي وبا و طاعون هم فقيران را مي‌كشته و اغنيا از شهري به شهري مي‌گريخته‌اند، عده‌اي كه در تاريخ ابصرند اين‌ها را بهتر مي‌دانند. من آنچه دركتابها من‌باب اتفاق و مسموعات خوانده و شنيده‌ام و در اين صدو پنجاه سال اخير اوضاع و امورات از همه زمانها بدتر گشته امروز در تمام ايران علي نهج‌الواحده هيچ كس راحتي و آرامش ندارد، تاريخ داريم، اوضاع داريم، جنگ داريم، دعوا و فقر و جهل داريم، و حال عده‌اي از منورالفكرهاي ما آمدند و به خيال افتادند كه امورات اجتماعي اين مملكت از راه شخصي خارج شد و مملكت تحت اراده اجتماعي و اين براي هر انسان با انصاف و عاقلي اقوي و امتن است. حالا بايد همه شما بدانيد كه اراده شخصي در اداره امور با اراده اجتماعي با هم تناسب ندارد كه گفته شود اين بهتر است.
يا آن، كه اين يك تباين است و تباين ضدباضد نمي‌شود، انتظار هم نبايد داشته باشيد كه يكباره به اصلاح همه امور برسيم، سالها بايد بگذرد كه امورات فاسد شده هزار ساله را درست كنيم و آن هم شرطش اين است كه اين هميسايه‌هاي دلسوز ما راحتمان بگذارند و اين خاك خراب را برايمان باقي بگذارند و امنيت آن را هم به هم نزنند. بايد در فكر اين باشيم كه ملت ما از حكومت نترسد و حكومت از ملت وحشت نداشته باشد و هر دو به هم اطمينان داشته باشند و ايران‌خواه و اسلام‌خواه باشند، سلطان حرف مجتهد را قول كند و مجتهد سياست سلطان را ناشي از اراده اجتماعي بداند. تا راه هم پيدا نشود امورات ما اصلاح نمي‌شود. رسيدن به اين هدف هم اراده قوي و وقت زيادي مي‌خواهد.
بالاخره ما بايد در ميان دول جهان بيدار شويم و هوشيار شويم، تا جامعيت خود را كه از دست داده‌ايم باز به آن دست يابيم و آن را با همان صفات خلقي خود حفظ كنيم. هر ملتي و قومي به همان اندازه كه جامعيت خود را محترم بدارد و از آن صيانت كند بقاي خود را تضمين كرده است.»
جامعيت و قوميت
يك امتيازي كه مقدمه تهديد استقلال ايران و اسلاميت آن بود در زمان ناصرالدين شاه و در اثر جهالت رجال آن روز يا سياست نداني شاه آن روز به ما تحميل شد و براي آن چهار كرور رشوه به رجال ايران دادند تا در ۲۸رجب ۱۳۰۷ به امضاء رسيد و انگليسي‌ها هم دسته دسته وارد ايران شدند. ولي همه ملت جامعيت و همدلي خود را حفظ كرد و از بزرگان خود اطاعت كرد و همه امضاهاي زير قرارداد را با آب كر شست و ناصرالدين شاه را هم اگر شعور داشت سرافراز كرد كه چنين ملتي دارد و بر چنين مردمي سلطان است، خود او هم مي‌گويند از ته دل به اين امر راضي بود از قرائن هم چنين معلوم است كه چندان دور از حقيقت هم نيست چون خيلي زود تسليم خواسته ملت شد، جامعيت هميشه فتح و موفقيت به همراه دارد مهم اين است كه ما بتوانيم اين جامعيت و قوميت را حفظ و زنده نگهداريم. من بعد از واقعه دخانيه كه به نجف رفتم عظمت ملت ايران را در كان‌لم يكن نمودن اين قرارداد فهميدم و همه جا معروف بود كه هيچ‌ كس از درون و برون به قصر شاه توتون و تنباكو نمي‌رساند. در اصفهان هم بهترين جواب را به ظل‌السلطان دادند و در پاسخ او كه بايد همه محصول را به كمپاني انگليس تحويل دهند، همه را در بيابان آتش زدند و براي اولين بار آسمان اصفهان غليان پردود سيري كشيد و به جان شاهزاده‌ دعا كرد.
از همين جا مأموران آشكار و مخفي امپراطوري چند برابر شدند كه قدرتي كه قرارداد را بر هم زده بشناسند و معلوم بود كه از آن پس روحانيت اسلام مورد غضب انگليس‌ها قرار خواهد گرفت و كمر به نابودي و تضعيف آنان خواهند بست. من خود وقتي در نجف با ميرزا صاحب فتوي اين مطلب رادر ميان گذاشتم تصديق كرد و قطرات اشك را در چشمانش ديدم و اين گريه در زماني بود كه انقلاب تنباكو به موفقيت و پيروزي رسيده بود، گفت سيد تو نگذار چنين اتفاقي بيفتد و با بيان او كارم سخت و صعب‌تر شد، بخاطر عظمت كار او سخنش برايم مهم بود وگرنه تكليف شرعي از طرف او برايم ساقط بود پيشنهاد مرجعيت راهم نپذيرفتم چون وظيفه شرعي خود را حفظ عظمت علماي اسلام تشخيص داده بودم.»
نگاه به افق آينده
«اعماق فضا و اقيانوسها محل توجه و هدف اصلي آينده خواهد شد، بشر آينده همه هم وغم خود را متوجه اين دو فضاي خالي خواهد كرد، ما بايد خود را براي چنين روزگاري آماده كنيم. نوشتن تاريخي براي بشر كه بتواند چنين مسئله‌اي را به او تفهيم كند و مسير او را در اين راه مشخص نمايد ضروري‌ترين كاري است كه به اندازه تمام كوششهاي بشر براي نگاشتن همه كتابهاي فلسفي ارزش دارد. بايد اين تهور را داشته باشيم كه نگذاريم انسانها فريب تحريكات خودخواهانه جاه‌طلبان را خورده در گرداب مهالك آن سرنگون گردند.»
نويسنده از آنچه گذشته كمتر به حيرت و تأسف و شيون مي‌نشيند، نگران آينده و فريادگر فرداي انسانهاست، او معتقد است در سايه‌ يك نظم و آزادي انساني خلاقيهاي فرهنگي و فضيلتهاي انساني جلوه‌ي حقيقي خود را باز مي‌يابد. او تلاش براي آگاه ساختن جامعه را مؤثرتر و برتر از جدال وجنگ براي نجات او مي‌شمارد.
«ملتي كه جاهل و ناآگاه است و به حقوق اجتماعي خودشناختي ندارد با هر انقلاب و جنگي از سلطه آزادش كني باز اندك زماني ديگر بخاطر جهلي كه نسبت به وضعيت زمان دارد خود را بزير سلطه مي‌كشد كودكي كه از تاريكي مي‌ترسد خود را در پناه هر راهگذري قرار مي‌دهد بايد ترس را از اعماق دلش زايل كرد.»
آگاهي جامعه
بنابر همين اصل زندگي خود را در اصفهان با مبارزه در راه آگاه نمودن مردم وشناختن حقوق سياسي ـ اجتماعي خودشان آغاز كرد. و متأسفانه نطقهاي مدرس در اصفهان چه در انجمن ولايتي و چه در ميان مردم و مجالس درس با اينكه بسياري از آنها در دست است هنوز در يك مجموعه گرد نيامده و پراكنده است. در اين زمان است كه او مي‌كوشد براي خود حتي يك سرسوزن از جاه و مال و اعتبار نخواهد، هر چه مي‌خواهد محبت و مبارزه براي بازگرداندن ارزشهاي والاي آنان باشد. در همه‌ي فعاليت‌هاي او كمترين نقطه‌ي ابهامي در راه وفاداري و فداكاري براي ملت و مملكت وجود ندارد.
هيچ مجتهدي تا آن زمان به اندازةي مدرس در آگاه كردن مردم به حقوق اجتماعي، سياسي خودشان نكوشيده است. او در سياسي نمودن عامه‌ي مردم تلاش خستگي‌ناپذير دارد و در اين راه هيچ فرصتي را از دست نمي‌دهد، مجالس درس و به بحثهاي تكراري فقه و اصول اكتفا نمي‌شد، ميدان مباحث فقهي، مذهبي‌، سياسي ـ اجتماعي بود‌، گواه آن هم همه‌ي شاگردان او هستند. از مسائل فقهي برداشت‌هائي داشت كه شركت‌كنندگان در جلسات درس را به حقوق و تواناييهايشان واقف مي‌كرد.
براي او همه جا حوزه‌ي درس و بحث بود و به همين لحاظ هم مدرس شد.
توضيحات
1. در مجموعه‌ي سخنراني‌هاي مدرس در مجلس شوراي ملي غالباً تعداد عوامل دست‌اندركار قرارداد (۱۹۱۹) ۶۸۴نفر قلمداد شده و در يكي از نطقهايش كه آخرين اشاره‌ي او به قرارداد است ۸۰۰ نفر عنوان شده. در كتاب زرد هم به همين ترتيب به مناسبتهاي مختلف از ۶۸۴ نفر شروع و به ۸۰۰ نفر مي‌رسد. اضافه شدن ۱۱۶ نفر بر عده‌ي اوليه به علت تحقيقات و مطالعاتي است كه نويسنده‌ي كتاب به مرور زمان انجام داده و افراد اضافه شده بر تعداد اوليه را شناسايي كرده است. در مجلس ششم زماني كه در مورد وثوق‌الدوله سخن مي‌گويد به ۱۸ نفر از اين تعداد اشاره مي‌كند كه به عنوان نماينده از نقاط مختلف انتخاب شده‌اند، ولي به علت حفظ حيثيت آنان نامشان را نمي‌برد. اگر اختلافي مابين تعداد عوامل قرارداد در دو بخش از سخنان مدرس (دوره‌ي پنجم و دوره‌ي ششم) ملاحظه مي شود به خاطر آن است كه در طي تدوين كتاب خود ۱۱۶ نفر اضافه شده بر عده‌ي اوليه را بازشناخته و در مورد آنان سخن گفته است.
۲. در طي دوران ۴۰سال معاشرت دائم با فرزند مدرس مرحوم دكتر سيد‌عبدالباقي مدرس تقريرات ايشان را، مخصوصاً روزهاي جمعه براي كليه‌ي افرادي كه از او ديدار مي‌كردند خاطرات خود را بيان مي‌نمودند. من يادداشت مي‌كردم، و هر زمان كه مي‌خواستند شروع نمايند قسمتي از گفته‌هاي گذشته نزد ايشان بازخواني و سپس از آن مقطع ادامه داده مي‌شد. در نوروز سال ۱۳۶۰ كه مجموعه تا حد قابل توجهي حجيم و نزديك به اتمام بود، گفتند نام كتاب را عوض كنيد و از «خاطرات» به «همراه پدر» تغيير دهيد. تأكيد ايشان روي نام «همراه پدر» حتي در فصل‌بندي كتاب هم مورد تأييد بود كه به صورت همراه پدر 1 و همراه پدر ۲ و ... درآيد و به همين ترتيب هم عملي گرديد. اميد است روزي توفيق انتشار آن را بيابم.
3. مرحوم دكتر محمد‌حسين مدرس خواهرزاده مدرس از مردان صاحب فضل و مجتهد و پزشك و داراي تأليفات متعدد است. براي اطلاع بيشتر از شرح حال و تأليفات ايشان به كتاب مدرس، جلد اول، انتشارات بنياد تاريخ انقلاب اسلامي، نوشته‌ي نگارنده مراجعه شود.
۴. روزنامه‌ي قانون به مديريت مرحوم رسا يكي از روزنامه‌هاي وزين و از طرفداران نهضت فكري مدرس بود، مرحوم رسا تا پايان عمر دوستي خود را با مدرس حفظ نمود و اين اواخر كه نگارنده بارها به ديدار ايشان در منزل مسكوني آن مرحوم به نام باغ رسا در خيابان قاسم‌آباد بالاتر از بيمارستان بهرامي مي‌رفتم، براي گفتن بسيار سخن داشت كه در ميان يادداشتهاي پراكنده‌ي من موجود است. از تدوين خاطرات خود هم گاهي اشاره‌اي داشتند. مرحوم رسا به همان اندازه كه از لحاظ جسمي ثمين بود از لحاظ تفكر سياسي هم عميق و قابل اطمينان بود. بعد از فوت ايشان ظاهراً خواهران آن مرحوم كتابخانه و اسناد و مدارك باقي مانده از آن مرد مبارز را محفوظ و به قولي در اختيار يكي از محققان و مورخان نامدار و تلاشگر معاصر گذاشته‌اند. جامعه‌ي تاريخنگاران طبعاً در انتظار آنند كه روزي همت والاي در اختيار دارندگان اين اسناد انتشار آنها را مژده دهد و ما ناظر مجموعه‌ي روزنامه‌ي قانون و خاطرات شادوران رسا و اسناد و مدارك او باشيم. بايد اضافه نمايم كه نامه‌ي انتشار يافته‌ي مدرس خطاب به مرحوم حاج‌آقا نورالله و مجموعه علماي متحصن در قم، كه اصل آن در ميان اسناد آن مرحوم است براي ديدن و يادداشت متن از من گرفتند و در نزد ايشان بازماند كه طبعاً اگر در ميان اسناد آن مرحوم باشد متعلق به آرشيو اينجانب است.
۵. انتشار گذري بر مقدمه‌ي كتاب زرد در شماره‌ي ۱۴ فصلنامه ياد بسياري از تاريخنگاران معاصر را به هيجان آورد و مخصوصاً عده‌اي از اساتيد اظهار محبت و لطف نمودند و نويسنده را مورد تشويق و ترغيب قرار دادند كه از ابراز محبت آنان نهايت تشكر را دارم.
۶. مدرس اولين نطق خود را هم در دوره‌ي مجلس شوراي ملي چنين آغاز مي‌كند:‌«عاقل تا بصيرت پيدا نكند...»
خردگرايي و ژرف‌انديشي در مجموعه‌ي سخنان مدرس ارزش و مقام والايي دارد.
۷. چنان به نظر مي‌رسد كه نويسنده‌ي كتاب زرد تاريخ هرودوت، مورخ يوناني، را كه به پدرتاريخ شهرت دارد به خوبي مطالعه نموده و ايرادي كه به آن مي‌گيرد كاملاً به جا و نظر بسياري از مورخان بزرگ است. اما،‌ ماراتون نام دشتي است كه در آنجا يونانيان بر سپاه ايران پيروز شدند. مسئله جالب توجه اين است كه اين نبرد از آن زمان تاكنون به ابراز تبليغاتي ويژه‌اي تبديل شده است. از افسانه‌سرايي يونانيان قديم كه تنها راويان اين جنگ هستند تا فردي چون دورانت كه در ج ۲، ص ۲۵۶ تاريخ تمدن خود مي‌گويد بر سپاه عظيم ايران شكست سختي وارد مي‌آيد كه در تاريخ نظير ندارد، در حالي كه براساس آمار او تنها ۳ تا ۴درصد و يا ۶ درصد نيروي ايران از بين رفت بدون آنكه اسيري بر جاي بگذارند. (براي بررسي بيشتر اين نبرد به جلد اول تاريخ مردم ايران نوشته‌ي دكتر عبدالحسين زركوب مراجعه كنيد.)
اما يكي از جالب‌ترين بخشهاي اين تبليغات وجود يك آتني است كه خبر اين پيروزي را از يك فاصله‌ي۴۲ كيلومتري در مدت زماني كه بين ۲۴ تا ۴۲ دقيقه تفاوت روايت دارد به آتن مي‌رساند، در حالي كه ركورد۲ ساعت براي قهرمانان كنوني جهان ركودي دست نيافتني مي‌نمايد. بررسي امكان عقلي و پزشكي اين روايت را به عقلا و پزشكان متخصص واگذار مي‌كنيم و تا آنجا كه شور و شوقي براي ارضاي غرور يونانيان باشد نيز قابل گذشت است، اما آنجا كه اين افسانه تبديل به مسابقه‌اي سمبليك در مسابقات جهاني و المپيك مي‌شود كه يادآور مژده‌ي پيروزي آزادي و تمدن بر استبداد و توحش!! كه همانا پيروزي غرب بر شرق باشد و ما نيز ناآگاهانه به دنبال قدم گذاشتن در اين مسابقه و احياناًٌ رسيدن به مقام آن يوناني هستيم،‌با دست خود بر اين افسانه و جريان آوازه‌گري پنهان آن مهر تأييد زده‌ايم،‌ كاري كه جاي تأمل و دقت بيشتري دارد.
۸. آتيلا سردار متهور و جنگجوي خونخوار كارتاژ،‌ سپاهي عظيم را از كوههاي پربرف آلپ به مرز روم كشيد و با قساوت و بي‌رحمي به كشتار و تخريب نواحي مرزي روم قديم پرداخت و در پايان با شكست و خواري كارش به پايان رسيد، عمل او را بسياري ديگر به صورت مختلف از جمله ناپلئون در روسيه تكرار كرد و به همان سرنوشت گرفتار آمد و چه بسياري از فرمانروايان ديگر كه به قول مدرس به همين بيماري تورم كبدي گرفتار آمدند و به آنان همان رسيد كه به نظاير آنان رسيد، شعور تاريخ‌فهمي سعادت مي‌خواهد و لازمه‌ي داشتن آن ارادت به فهميدن است.
۹. مدرس در سفر مهاجرت و ايام اقامت در اسلامبول مركز حكومت عثماني همين مطالب را به سلطان عثماني مي‌گويد. براي اطلاعات بيشتر مراجعه نماييد به كتاب مدرس شهيد نابغه ملي ايران نوشته‌ي نگارنده و زندگي احمدشاه قاجار نوشته‌ي حسين مكي و بازكتابي به همين نام نوشته‌ي رحيم‌زاده صفوي.
۱۰. مدارك و مآخذ نامبرده شده در شماره‌ي ۹.
۱۱. مدرس، ج ۱، نوشته‌ي علي مدرسي، انتشارات بنياد تاريخ انقلاب اسلامي، بخش خاطرات.
۱۲. همان مأخذ.
۱۳. نام اين مرد تاريخ‌خوان در متن نوشته ناخوانا و كلمه‌اي نزديك به (ميتراد يا مهرداد و يا متراد است و متأسفانه به علت ريختن مركب موفق به خواندن درست آن نشديم. طبعاً در تلاش آنيم كه چگونگي نام و كارا و را در اصفهان بيابيم و در تصحيح نسخه‌ي اصلي به توضيح ‌آن بپردازيم.
۱۴. مدرس در متن كتاب خود در بسياري از جاها گيتي‌شناس و دنياشناس را براي كساني به كار برده كه به امور و جريانهاي سياسي ـ ‌اقتصادي ـ اجتماعي جهان آگاه‌اند، ولي در همه‌ي متن و حتي نطقهاي او در مجلس منورالفكر را بر اصطلاح روشنفكر ترجيح داده است.
۱۵. عين اين مطالب در يكي از نطق‌هاي مدرس در مجلس شوراي ملي آمده است. در اين نطق مدرس شديداً به اعمال و رفتارنايب حسين كاشي اعتراض مي‌كند و او را راهزني مي‌داند كه مال اهالي و اعراض (آبروي و حيثيت) مردم را برده است و عجب كه در كتاب طغيان نايب تأليف محمد‌رضا خسروي بدون ارائه هيچ‌گوه سند و مأخذي تنها گاهي از قول ملك‌المورخين سعي شده نايب حسين و فرزندش ماشاءالله خان را از ياران مدرس تلقي نمايد و چنان وانمود شود كه مدرس از آنان حمايت مي‌نموده و اين پدر و پسر را كه اعمالشان مورد اعتراض تاريخ است مريد و مقلد مدرس قلمداد كند. حالا اگر عين مطالب اعتراض‌آميز مدرس را در نطق تاريخي او نداشتيم و در صورت مذاكرات مجلس ثبت نبود ستمي را كه به آن مرد بزرگ تاريخ روا داشته‌‌اند مي‌توانستيم تا اندازه‌اي ناديده بگيريم،‌ ولي زماني كه چنين سند غيرقابل ترديدي وجوددارد خلاف انصاف است كه دامان پاك و عظمت انسان والايي را با چنين شيوه‌اي بيالاييم. براي آنكه در اين مورد اطلاعات بيشتري به دست آريد و ضمناً مشخص گرديد كه چگونه بي‌رحمانه كوشش شده است كه بدون هيچ گونه سند و مأخذي نايب حسين كاشي و ماشاءالله خان را به مدرس بچسبانند نگاه كنيد به كتاب طغيان نايبيان در جريان انقلاب مشروطيت ايران، نوشته‌ي محمد‌رضا خسروي، به اهتمام علي دهباشي، انتشارات نگار، تهران، ۱۳۶۸.
۱۶. مسعود ميرزا ملقب به ظل‌السلطان فرزند ارشد ناصرالدين شاه و عفت‌الدوله در سال ۱۲۶۶ (ه‍. ش) متولد شد، ‌مادرش از دودمان سلاطين قاجار نبود، لذا به وليعهدي برگزيده نشد. او در ده سالگي به حكومت مازندران و ۴ سال به پيشكاري بهاءالملك بر مازندران،‌ تركمن‌صحرا، سمنان و دامغان حكومت كرد. پس از ازدواج با همدم‌السلطنه دختر ميرزا‌تقي‌خان اميركبير به حكومت فارس و سپس اصفهان رسيد، در مدت ۳۵ سال حاكميت مطلقه‌ي خود در اصفهان از هرگونه تجاوز به جان و مال مردم خودداري ننموده و چنان قدرتي به هم رسانيد كه ناصرالدين شاه را به وحشت انداخت تا عاقبت در اثرقيام مردم اصفهان به تهران فراخوانده و مدتي خانه‌نشين گرديد. ظل‌السلطان داراي پسراني به نامهاي بهرام‌ميرزا، اكبرميرزا، فريدون‌ميرزا، همايون‌ميرزا، اسماعيل ميرزا و ... بود كه هر كدام با القابي خاص مشهور بودند و حكومت بعضي از نواحي ايران را داشتند. عده‌اي از مورخان معتقدند ظل‌السلطان براي رسيدن به سلطنت تلاش مي‌كرد و براي اين منظور به مشروطه‌خواهان از لحاظ مادي و اسلحه كمك مي‌نمود، ولي اين نظريه سند صحيحي ندارد.
۱۷. عقيده مدرس در اين مورد در سخنان او كه در ادوار مجلس شوراي ملي (۲ تا ۶) بيان داشته به همين سياق و بدون تغيير آمده است.
۱۸. ضرب‌المثل مشهوري است در زبان عرب كه به صورت كل الصيد في بطن الفرا هم آمده است و به معني آن است كه همه‌ي شكارها در شكم گورخر است. شايد او با آوردن اين ضرب‌المثل مي‌خواسته برساند كه ايران در تمام ابعاد مورد تهاجم و صيد شدن است و جمله فيه مالايخفي به حدس و قياس بايد همان مخفي نماند كه ... باشد.
۱۹. سرابه محلي از روستاي كچو مثقال اردستان زادگاه او و اسفه روستايي است كه زيستگاه مدرس بوده است.
۲۰. خاطرات مرحوم دكتر سيد‌عبدالباقي مدرس به نام «همراه پدر» (نسخه خطي) در حال آماده‌سازي براي انتشار، نزد نگارنده است.
۲۱. اين قبرستان در شهرضا (قمشه)، ‌ظاهراً بايد همان گورستان مشهور به حسن‌شاه باشد كه بعدها هموار و تبديل به دبيرستاني شد كه پيش از انقلاب به نام نظام وفا نام‌گذاري شد. تخريب و تسطيح اين گورستان و تبديل به يك مؤسسه بزرگ آموزشي در سالهاي ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۰ انجام گرفت، اين گورستان در شهرضا نزديك خانه مسكوني مدرس بوده و تخريب آن را در آن زمان ظاهراً بايد موضعي محسوب داشت، از اينكه شهرضا در طول تاريخ سه بار محل وقوع جنگهاي نسبتاً شديد بوده ترديدي نيست و احتمالاً مردگان مورد اشاره با بقاياي آن جنگها يا يادگاري از فجايع سلطان يا خان و يا حكام محلي بوده است، به هر حال در اين گورستان چنين مردگاني در سالهاي تخريب كامل آن هم ديده مي‌شود. اين مجموعه (دبيرستان ـ بيمارستان) واقع در بخش مياني و شرقي خيابان به نام بوستان بود كه طبعاً مي‌بايد فعلاً نامهاي ديگري داشته باشد.
۲۲. اشاره به كار فجيع و شرارت منحصر به فرد ظل‌السلطان است كه مردي از اصفهان به علت ظلمي كه به او شده بود به تهران آمد و طي عريضه‌اي از حاكم اصفهان (ظل‌السلطان) شكايت نمود. ناصرالدين شاه ذيل همان نامه از فرزندش خواست كه از آن مرد رفع ظلم نمايد. وقتي شاكي نامه را در اصفهان به ظل‌السلطان داد، آن مرد سفاك گفت اين مرد دلي قوي و تهوري عظيم دارد سينه‌اش را بشكافيد و دلش را بيرون آوريد تا ببينم چگونه دلي است و چنين كردند، شاهزاده هم ملاحظه نمود كه دل آن مرد مانند قلب ديگران است.
۲۳. نقل متن به مضمون ـ عين متن را خلاصه و از تندي آن كاسته‌ايم.
۲۴. اين دو جمله كه حاكي از زبان تند و روح بي‌پرواي نويسنده است، سياق كلام و آهنگ نطق معروف او را در مجلس شوراي ملي دوره‌ي چهارم دارد كه به همين قدرت به رضاخان سردار سپه كه فرمانده كل قواست پرخاش مي‌كند ـ براي اطلاع بيشتر مراجعه شود به دو كتاب مدرس شهيد نابغه‌ي ملي ايران و مدرس جلد ۱ نوشته‌ي نگارنده.
۲۵. ظاهراً جمله اغراق‌آميز به نظر مي‌رسد ولي با اندك توجهي مشخص مي‌گردد كه نويسنده با به‌كارگيري فن اغراق از بزرگي و دلهره‌ي حمله‌هاي شبانه به خانه‌اش كه طبعاً براي ارعاب و ترس او انجام مي‌شد كاسته و آن را عملي كودكان قلمداد كرده و از طرفي نهايت خونسردي و عدم توجه خود را نسبت به خطراتي كه در مسير حركتش وجود داشته تصوير نموده است.
۲۶. اين روحاني وعالم رباني را كه مدرس در چندين بخش از سخنانش با همين احترام نام مي‌برد و از آوردن نام او خودداري مي‌كند دقيقاً نمي‌شناسيم، مرحوم دكتر مدرس فرزند مدرس و مرحوم دكتر محمد‌حسين مدرسي خواهرزاده‌ي مدرس هر دو معتقد بودند كه اشاره به مرحوم آيت‌الله كلباسي است، ولي نويسنده را عقيده بر آن است كه بايد اين بزرگ مرد فرد ديگري غير از مرحوم كلباسي باشد، چه مدرس در چند جاي كتاب از مرحومين حاج‌آقا نورالله و كلباسي با احترام به نام ياد مي‌كند و براي هيچ كدام لفظ عالم رباني به كار نمي‌برد. احتمال قريب به يقين اين است كه اين مرد بايد يكي از اساتيد دوران تحصيلي او در اصفهان باشد. به هر حال اميدواريم در تحقيقات آينده نام و مشخصات اين بزرگوار را بيابيم.
۲۷. حكيم بزرگ ميرزا جهانگيرخان قشقائي يكي از اساتيد مدرس و در حكمت و فلسفه از اجله‌ي علماي روزگار بوده است،‌مدرس براي اين حكيم متأله احترام خاصي قايل است و همه جا از او ياد مي‌كند. ميرزا جهانگيرخان در تمام عمر به طور مجرد در حجره‌ي كوچكي واقع در يكي از مدارس اصفهان با آزادگي و بي‌نيازي زيست. اين بزرگ مرد در سال ۱۲۴۳ در دهاقان از روستاهاي اصفهان متولد و در سال۱۳۲۸(ه‍. ق) درگذشت و در تخت فولاد مدفون گرديد.
۲۸. مادر مدرس از بانوان متدين، متقي و منزوي بودكه همراه شوهر و فرزند خود (سيد‌حسن مدرس) از سرابه به شهرضا (قمشه) مهاجرت نمود و تا زمان انتخاب مدرس به عنوان طراز اول علما در مجلس شواري ملي حيات داشت و در همين زمان در سرابه وفات يافته همانجا مدفون گرديد. پدر مدرس از عيال دوم خود كه در روستاي اسفه بود صاحب دو فرزند شد كه نام سيد‌علي‌اكبر و زهرا بيگم را بر آنان نهاد، مادر مدرس به اصطلاح تك‌ اولادي و تنها فرزندش همان سيد‌حسن مدرس است.
۲۹. هنوز براي ما مسلم نيست كه رضاخان از چاپ و انتشار چنين بياناتي راجع به مدرس آشفته و ناخشنود شده باشد. اختلاف و ناخشنودي رضاخان از دولت فرانسه كه واقعيت تاريخي دارد و اعتراض دولت ايران تا آنجا كه مي‌دانيم علل ديگري داشت.
۳۰. يك «من» در اسفه و آن نواحي ۶كيلوگرم است و غالباً آن را «يكمن شاه» مي‌گويند و غالباً هر «بار» عبارت از ۲۰ من است كه ۱۲۰ كيلوگرم باشد. در اينجا ۱۵ من وزني معادل ۹۰كيلوگرم مي‌شود كه از يك بار معمولي ۳۰كيلوگرم سبكتر است.