تجلیل‌های کم نظیر امام از شهید مدرس

وقتی به سخنان و نوشته‌های حضرت امام مراجعه می‌کنیم، ملاحظه می‌نماییم که ایشان مکرراً از شهید مدرس نام برده‌اند، به نحوی که (غیر حضرات معصومین علیهم السلام) کمتر کسی را می‌توان سراغ جست که امام خمینی، به این تعدد و با این تجلیل از او یاد کرده باشند. به مناسبت 10 آذرماه، سالروز شهادت شهید مدرس، مروری گذرا خواهیم داشت بر نمونه‌هایی از انبوه سخنان و تجلیل‌های امام درباره آن شهید مظلوم:
مدرس خطر شوروی را به تنهایی دفع کرد
«مرحوم مدرس رحمه اللَّه  خوب، من ایشان را هم دیده بودم. این هم یکى از اشخاصى بود که در مقابل ظلم ایستاد؛ در مقابل ظلم آن مرد سیاهکوهى، آن رضاخان قلدر ایستاد و در مجلس بود... ایشان را به عنوان طراز اول، علما فرستادند به تهران و ایشان با گارى آمد تهران. از قرارى که آدم موثقى نقل مى‏کرد، ایشان یک گارى آنجا خریده بود و اسبش را گاهى خودش مى‏راند، تا آمد به تهران. آنجا هم یک خانه مختصرى اجاره کرد و من منزل ایشان مکرر رفتم؛ خدمت ایشان رضوان اللَّه علیه مکرر رسیدم. ایشان به عنوان طراز اول آمد لکن طراز اول که اصلاً از اول موضوعش منتفى شد. بعد ایشان وکیل مى‏شد. هر وقت هم که ایشان وکیل مى‏خواست بشود، وکیل اول؛ در تهران وکیل اول مدرس بود. ایشان در مقابل ظلم تنها مى‏ایستاد و صحبت مى‏کرد، و اشخاص دیگرى از قبیل ملک‌الشعرا و دیگران همه دنبال او بودند اما او بود که مى‏ایستاد و بر خلاف ظلم، بر خلاف تعدیات آن شخص، صحبت مى‏کرد. یک اولتیماتوم در همان وقت دولت روسیه فرستاد براى ایران و سربازش هم سالداتش هم، به اصطلاح خودشان تا قزوین آمدند و آنها از ایران (من حالا یادم نیست چه مى‏خواستند، این تو ى‏ تاریخ است) یک مطلبى را مى‏خواستند که تقریباً اسارت ایران بود و مى‏گفتند باید از مجلس بگذرد. آن را به مجلس بردند و همه اهل مجلس ماندند که چه باید بکنند؛ ساکت که چه بکنند. در یک مجله خارجى نوشته است که یک روحانى با دست لرزان آمد پشت تریبون ایستاد و گفت: حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان از بین ببریم خودمان را؟ رأى مخالف داد. بقیه جرأت پیدا کردند و رأى مخالف [دادند]؛ رد کردند اولتیماتوم را. آنها هم هیچ غلطى نکردند. بناى سیاسیون هم همین معناست که یک چیزى را تشر مى‏زنند ببینند طرف چه جورى است؛ اگر چنانچه طرف ایستاد مقابل‌شان، اینها عقب مى‏زنند و اگر چنانچه نه، آن بیچاره عقب رفت، اینها هم جلو مى‏آیند. حیوانات هم همین جورند. حیوانات هم همین خصوصیات را دارند که اول مى‏آید جلو ببیند این چه آدمى است. اگر این آدم ایستاد دستش را بلند کرد، فرار مى‏کند. اگر این فرار کرد، دنبالش مى‏کند. این خوى حیوانى است. آن هم باز یک روحانى بود که در مقابل یک همچو قدرت بزرگ، یک چنین قدرتِ شوروىِ بزرگ ایستاد. به اصطلاحِ آن، با دست لرزان گفت: حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان خودمان را از بین ببریم؟ رأى مخالف داد، دیگران هم جرأت کردند رأى مخالف دادند. شما این روحانى را نباید قدرش را بدانید؟»
سخنرانى در جمع روحانیون،
10 آبان 1356، صحیفه امام، جلد‏3، صفحات244 و 245
 قدرت روحی مدرس
«شما ملاحظه کرده‏اید، تاریخ مرحوم مدرس را دیده‏اید: یک سید خشکیده لاغرِ عرض مى‏کنم لباس کرباسى که یکى از فحش‌هایى که آن شاعر به او داده بود، همین بود که تنبان کرباسى پوشیده یک همچو آدمى در مقابل آن قلدرى که هر کس آن وقت را ادراک کرده مى‏داند که زمان رضا شاه غیر زمان محمد رضا شاه بود. آن وقت یک قلدرى بود که شاید تاریخ ما کم مطلع بود، در مقابل او همچو ایستاد، در مجلس، در خارج که یک وقت گفته بود: سید چه از جان من مى‏خواهى؟ گفته بود که مى‏خواهم که تو نباشى، مى‏خواهم تو نباشى!
این آدم که من درس ایشان یک روز رفتم مى‏آمد در مدرسه سپهسالار که مدرسه شهید مطهرى است حالا درس مى‏گفت من یک روز رفتم درس ایشان مثل این‌که هیچ کارى ندارد، فقط طلبه‏اى است دارد درس مى‏دهد؛ این طور قدرت روحى داشت. در صورتى که آن وقت در کوران آن مسائل سیاسى بود که باید حالا بروند مجلس و آن بساط را درست کند. از آنجا پیش ما رفت مجلس. آن وقت هم که مى‏رفت مجلس، یک نفرى بود که همه از او حساب مى‏بردند. من مجلس‏ آن وقت را هم دیده‏ام. کانَّهُ مجلس منتظر بود که مدرس بیاید؛ با این‌که با او بد بودند، ولى مجلس کانَّهُ احساس نقص مى‏کرد وقتى مدرس نبود. وقتى مدرس مى‏آمد، مثل این‌که یک چیز تازه‏اى واقع شده. این براى چه بود؟ براى این‌که یک آدمى بود که نه به مقام اعتنا مى‏کرد و نه به دارایى و امثال ذلک؛ هیچ اعتنا نمى‏کرد؛ نه مقامى او را جذبش مى‏کرد،نه دارایى‏ ایشان وضعش این طور بود که براى من نقل کردند این را که داشت قلیان خودش را چاق مى‏کرد. خودش این طور بود. فرمانفرماى آن روز حالا که من مى‏گویم «فرمانفرما»، شما به ذهنتان نمى‏آید که یعنى چه فرمانفرماى آن روز وارد شده بود منزلش. گفته بود که به او، حضرت والا، من قلیان را آبش را مى‏ریزم، تو این را، آتش سرخ کن را درست کن یا بعکس. از اینجا، همچو او را کوچک مى‏کرد که دیگر نه، طمع دیگر نمى‏توانست بکند. وقتى این طور با او رفتار کرد که بیا این آتش سرخ کن را گردش بده، آن آدمى که همه برایش تعظیم مى‏کردند، همه برایش چه مى‏کردند، این وقتى این طورى مى‏رسیده، این شخصیتها را این طورى از بین مى‏برد که مبادا طمع کند که از ایشان چیزى بخواهد.
من بودم آنجا که یک کسى یک چیزى نوشته بود. زمان قدرت رضا شاه، زمانى که آن وقت باز شاه نبود آن وقت یک قلدر نفهمى بود که هیچ چیز را ابقا نمى‏کرد یک کسى آمد گفت: من یک چیزى نوشتم براى عدلیه، شما بدهید ببرند پیش حضرت اشرف که یک همچو تعبیرهایى که ببینند. گفت: رضا خان، که باز نمى‏داند اصلش عدلیه را با «الف» مى‏نویسند یا با «ع» مى‏نویسند؛ من بدهم این را او ببیند؟ نه این‌که این را در غیاب مى‏گفت، در حضورشان هم مى‏گفت. این جورى بود وضعش.
این چه بود؟ براى این‌که وارسته بود، وابسته به هواهاى نفس نبود، این، هواى نفسانى خودش را اله خودش قرار نداده بود، این‌اله خودش را خدا قرار داده بود. این براى مقام و براى جاه و براى وضعیت کذا نمى‏رفت عمل بکند، او براى‏ خدا عمل مى‏کرد. کسى که براى خدا عمل مى‏کند، وضع زندگى‏اش هم آن است، دیگر از آن وضع بدتر که دیگر نمى‏شود برایش. براى چه دیگر چه بکند؟ از هیچ کس هم نمى‏ترسید. وقتى که رضا شاه ریخت به مجلس که فریاد مى‏زدند آن قلدرهاى اطرافش که زنده باد کذا و زنده باد کذا، مدرس رفت ایستاد و گفت که مرده باد کذا، زنده باد خودم.
خوب، در مقابل او، شما نمى‏دانید حالا، در مقابل او ایستادن یعنى چه و او ایستاد. این براى این بود که از هواهاى نفسانى آزاد بود، وارسته بود، وابسته نبود.»
سخنرانى در جمع اعضاى هیأت دولت،
7 شهریور 1361، صحیفه امام، جلد ‏16، صفحات 451 و 452 و 453
بعید است کسی مانند مدرس پیدا بشود
«اگر در انتخابات مسامحه کنیم مطمئن باشید که از راه مجلس به ما لطمه مى‏زنند. باید دانست مسلمان بودن تنها فایده‏اى ندارد، باید جمهورى اسلامى را قبول داشته باشد و از مسائل روز
اطلاع داشته باشد.
سعى کنید مثل مرحوم مدرس را انتخاب کنید البته مثل مدرس که به این زودیها پیدا نمى‏شود، شاید آحادى مثل مدرس باشند کسانى را که انتخاب مى‏کنید باید مسائل را تشخیص دهند، نه از افرادى باشند که اگر روس یا امریکا یا قدرت دیگرى تشرى زد بترسند، باید بایستند و مقابله کنند»
سخنرانى در جمع گروهى از بازاریان تهران، صحیفه امام، جلد 18، صفحه 276