خطاي محاسبات امريكا در باره ايران

خطاي محاسبات امريكا در باره ايران

مدت ها قبل از آنکه دولت بوش ایران امروز را" حکومت خبیث" بنامد و بعد بر این پایه لقب  خود در آوردی انگ " محور شرارت " را تثبیت کند ، ایالات متحده آمریکا برای آن که ایران را به اطاعت از خویش وادارد با رفتاری استعماری  و امپریالیستی، بارها و بارها ، مستقیم یا غیر مستقیم ، علیه ایران متوسل به زور  شده بود. روشن است هدف استعمار  درگذشته وحال دست یافتن به مواد خام بطور کلی و از آغاز قرن بیستم بویژه دست یافتن به نفت بوده است. جنبش ضد استعماری و آزادیبخش بعد از جنگ جهانی دوم آنقدر نیرومند بود که بتواند تلاش آمریکا و انگلیس را برای تداوم بخشیدن به  این مناسبات استثماری محدود سازد.  ملی شدن صنعت نفت  در خاور نزدیک و میانه و کشور های عضو اپک،  که تا امروز هم بر جاست ،از مظاهر بارز آن است .
آمریکا برای لغو نتایج حاصل از روند جنبش آزادیبخش ضد استعماری در خاور نزدیک و میانه  نخست ایران را در نظر گرفت که  در آوریل 1951 نفت خود را ملی کرده بود. آمریکا با کمک فعال  سازمان اطلاعاتی خود ، سیا، در ماه اوت 1953، دولت منتخب مصدق نخست وزیر ایران را ساقط کرد و بجای آن رژیم شاه را نشاند که در دوران او فقط صنعت نفت نبود که دوباره باز گردانده شد . در این دوران ایران مهمترین هم پیمان آمریکا و بزرگترین قدرت نظامی منطقه گردید.
با انقلاب اسلامی ، سقوط شاه  و خروج او از ایران نیروی نظامی آمریکا ، مستقر در ایران،  که به  بیش از 40 هزار نفر بالغ می گردید، نیز بدنبال او از ایران خارج شد. این ضربه هولناک ، کارتر را  که در آن زمان رئیس جمهور آمریکا بود به اعلام دکترین استراتژیک ویژه ای برانگیخت که تا امروز تعیین کننده سیاست آمریکا در این منطقه است. كارتر در نخستین گام پایگاه نظامی  دیه گو گارسیا را ايجاد كرد. از این پایگاه که در اقیانوس هند قرار  دارد می توان بر بخش عمده ای از خاور نزدیک و میانه تسلط داشت. هسته اصلی دکترین کار تر این است :" تلاش  هر دولت خارجی برای  کنترل خلیج فارس حمله به علائق حیاتی ایالات متحده امریکا محسوب می گردد و با استفاده از  تمام امکانات مناسب،  از جمله قدامات نظامی، پس رانده خواهد شد ."
 سند دیگری که از پایه های اساسی  استراتژی دراز مدت آمریکا و تعیین کننده مسیر سیاسی آن جهت ایجاد یک امپراطوری استعماری نو است،" قانون استراتژی جاده ابریشم " است که روز 19 مارس 1999 یعنی پنج روز قبل از آغاز جنگ تجاوزکارانه عیله یوگوسلاوی – به تصویب کنگره آمریکا رسید. کنگره آمریکا با این قانون  منطقۀ عظیمی را، که از دریای مدیترانه  تا آسیای مرکزی را در بر می گیرد، منطقه  علائق جامع اقتصادی و استراتژیک آمریکا اعلام کرد. " قانون جاده ابریشم " ، در انطباق کامل با طرح  برژینسکی است که پیشنهاد می کند برای تسلط بر جهان باید بر قاره اروپا و آسیا مسلط شد. برژينسکی معتقد است که برای دستیابی به این هدف باید در رقابت با رقبای نفتی، از جمله کشورهای روسیه، ایران و چین را تضعیف کرد و مجموعۀ منطقه ، از بالکان و دریای سیاه تا مرز چین را( با تجزیه به کشور های کوچک) تبدیل به لحاف چل تکه ای کرد که تحت الحمایه آمریکا باشند.
 دولت بوش، برای رسیدن به این هدف ،  پایۀ سیاست خارجی خود را  تغییر رژیم های منطقه قرارداد، و کوشید تا با جنگ با افغانستان و عراق ،  از لحاظ نظامی و سیاسی به این هدف دست یابد. این برنامه افزون بر شیوۀ تغییر یک رژیم با جنگ ،از شیوۀ استراتژی غیر مستقیم برای یک تغییر رژیم نیز استفاده می کند . به صورت دادن کمک های سیاسی، کمک های تبلیغاتی  رسانه ای و کمک های مالی برای حمایت از " انقلاب های رنگی" که از جمله در گرجستان و اوکرائین با موفقیت تمام اجرا شد.
پس از آن که امریکا و انگلستان اطمینان یافتند که عراق را با بیش از دهسال انزوای سیاسی و محاصره اقتصادی و بمباران های هوائی بحد کافی تضعیف و خلع سلاح کرده اند روز 20 مارس 2003 حملۀ نظامی خود را برای تسخیر عراق آغاز کردند. در طرح استراتژیک امریکا برخورد با عراق می بایست با یک سابقۀ حقوقی برای برخورد با دیگر " حکومت های خبیث" و آغاز یک نظام نوین سیاسی و اقتصادی برای  سراسر خاور نزدیک و میانه  و تغییر رژیم های بعدی همراه باشد. بر همین اساس ژنرال وسلی کلارک آمریکائی  سر فرمانده نیروهای ناتو اندک زمانی پس از آغاز آخرین مرحله جنگ با عراق گفت که این فقط آغاز است. عملیات نظامی بعدی علیه سوریه وایران خواهد بود. جیمز وُلسی ( رئیس سیا از 1993 تا 1994) نیز اندک زمانی قبل از آغاز جنگ با عراق در مصاحبه ای با مجله شپیگل گفت :" ما باید اسلحه نفت را از دست خاور میانه در آوریم....ما به یک استراتژی دراز مدت نیاز داریم ....ما حالا با عراق آغاز می کنیم."
درست در همان روزی که نیروی زمینی آمریکا اشغال عراق را آغاز کرد روزنامه آلمانی  فرانکفورتر الگماینه سایتونگ  با صراحت تمام و در تایید  آن  در بارۀ  هدف این جنگ  نوشت:" آمریکائی ها باید عراق کنونی را که دشمن است حذف کنند و عراق نوین را جایگزین آن سازند. تا استعمارِ نوینِ دموکراتیک جای دورانِ مطرود پسا استعماری را بگیرد."
در آلمان،ریچارد هرتسینگر ، از دوران جنبش های آزادی بخش ضد استعماری بعنوان  " دوران  مطرود پسا استعماری" یاد می کند و برای استعمار دوباره خلق هائی که در سرزمینشان منابع ارزشمند دارند به ستایش از جنگ می پردازد و سخن از " استعمار  دموکراتیک نوین " به میان می آورد . وی در نوشتاری پیرامون  جنگ عراق می نویسد : دیر زمانی است که دخالت های نظامی  نشان حضور دموکراسی های غربی در جهان و وسیله ای است در دست آنها برای برقراری نظم جهانی ، که حاصل آن استعمار دموکراتیک نوین  است. هرتسینگر حتی از این هم فراتر می رود و سخن از " عصر استعمار نو " می گوید  و سر انجام ادعا می کند که " بدون چنین دورانی آینده ای برای جوامع باز غربی نمی توان تصور کرد ."
جنگ عراق ، درست بر عکس آنچه که سیاستگران و نظریه پردازان دولت بوش می خواستند و می گفتند تبدیل به یک سابقۀ حقوقی شده است. یکی از نظریه پردازان موثر دولت بوش فرانسیس فوکویاما بود که امروز معتقد است: " در واقع  در همۀ موارد تکان اساسی  برای تغییر رژیم در  هر جامعه اي  باید از درون آن جامعه پدید آید و نه از خارج ."  فوکویاما  در این رابطه بطور مشخص سیاست رامسفلد را مورد انتقاد قرار می دهد که  " می خواست با نیروی سبک نظامی عراق را تسخیر  وبعد هم هرچه زودتر آنجا را  دوباره ترک کند " . این سیاست شکست خورد و امروز  واقعیت  چنین است که " یک جنگ چریکی دراز مدت گریبان ارتش آمریکا را در عراق گرفته است". و " آن نیروی نظامی که تحت تاثیر صدمات ناشی از جنگ ویتنام  با افراد داوطلب تشکیل شد اصلا برای انجام چنین جنگ هائی  در نظر گرفته نشده بود ." از جمله به این دلیل که جنگ عراق  " نشان داد  که اثر بخشی ارتش آمریکا مرزهای مشخصی دارد." از این رو فوکویاما در سال 2006 ، از دولت بوش و از آنچه که خود در گذشته می گفت ، فاصله ای مشهود می گیرد و خواستار آن می گردد که " نخست سیاست خارجی آمریکا باید  سخت از نظامی گری دوری جوید و بار دیگر انواع دیگری از ابزار سیاسی را در نظر گیرد." برای این کار خواستار آن می گردد که: " سخن سرائی در باره باصطلاح جنگ چهارم و جنگ جهانی علیه تروریسم  به کنار نهاد شود."
در این اواخر  به ویژه چند تن از نظامیان برجسته آمریکا  از استراتژی دولت بوش در جنگ عراق به انتقاد پرداخته و به آنها که قصد دارند برای حل مشکل با ایران روی به جنگ آورند  هشدار داده اند. آمریکا در عمل سیاست خود را بیشتر  بر اساس استراتژی ضعیف "حکومت خبیث" از طریق منزوی ساختن آن قرار داده تا تدارک جنگ. همین امریکا که چند سال پیش برای دخالت نامشروع خود در عراق که ناقض حقوق بین المللی بود با غرور ناشی از خودپسندی امپریالیستی از جلب موافقت قانونی سازمان ملل چشم پوشید، در حال حاضر می کوشد تا برای منزوی ساختن ایران و تضعیف آن،  تا آنجا که ممکن است،  از شورای امنیت سازمان ملل استفاده ابزاری کند. معهذا هنوز هم چون گذشته نیرو هائی هستند که از طریق رسانه های جمعی و با تمام نیرو بر طبل جنگ می کوبند  و – از جمله در آلمان- خواستار تدارک جنگ تهاجمی آمریکا و به اصطلاح "جهان آزاد" با ایران هستند. همانطور که در دوران جنگ با یو گوسلاوی میلوسویچ و در جنگ با عراق صدام را به هیتلر تشبیه می کردند امروز رئیس جمهور ایران ، با اينگونه تعبيرها می خوانند. سیاست گران و نظامیانی که امروز در آمریکا و دیگر کشور های عضو ناتو مخالف جنگ با ایران هستند البته هم به رسوائی جنگ با عراق توجه دارند و هم  به این نکته  که ایران با  بیش از  70 میلیون نفر تقریبا سه برابرعراق جمعیت دارد که دارای کمتر از سی میلیون جمعیت است و  خاکی دارد به وسعت یک ميلیون و ششصد وچهل و هشت هزار کیلومتر مربع  ، که  بیش از چهار برابر خاک عراق  است  که وسعت خاک آن به چهار صد و سی و هشت هزار و سیصد کیلومتر بالغ می گردد. آنچه بر این نکات افزون می شود این است که ایران را به آسانی نمی توان منزوی ساخت ، زیرا به برکت معادنی که دارد دارای متحدانی است که باید آنها را جدی گرفت. مثلا چین و نیز هند سخت برای  دوستی با ایران  – با وجود بحران اتمی اش- تلاش می ورزند. پکن در پائیز سال 2004 یک قرار داد عظیم ، برای خرید گاز، به ارزش 70 میلیارد دلار با ایران منعقد ساخت . از روسیه که بگذریم هیچ کشوری در جهان دارای چنین منابع گازی نیست و افزون بر این ایران چهارمین کشور صادر کننده نفت است." البته نظریه پردازانی هم هستند که وضعیت منطقه را بسیار پیچیده تر می بینند و استدلال های اساسی تری برای  ضرورت برخورد صلح آمیز با ایران مطرح می سازند .  شاید معروفترین آنان برژينسکی باشد، از جمله به این دلیل که او مشاورامنیتی کارتر رئیس جمهور آمریکا بود  و در تهیه و  تدوین دکترین کارتر سهیم  . اودر آغاز سال 2005 در گفتگوئی با هفته نامه آلمانی  فرایتاگ در پاسخ به این پرسش که چرا باید مناسبات با ایران  عادی شود با صراحت تمام گفت : " ایران کشوری است که باید آنرا جدی گرفت ، کشوری است با تاریخ مستقل  و واقف  بر ارزش های خود....این کشور می تواند یک عامل ثبات باشد. من یک ایران مدرن و مسلح به سلاح اتمی را  بر ایرانی  ترجیح می دهم که،  با دشمنی ، پیوسته در صدد بدست آوردن سلاح اتمی برای مقابله با دخالت نظامی آمریکا باشد. این ایران به مراتب از ایرانی مدرن ومسلح به سلاح اتمی خطرناک تر است." 
آنچه برای ویلی ویمر ، نماینده مجلس آلمان ازحزب دموکرات مسیحی ، و معاون سابق وزارت دفاع آلمان ، حائز اهمیت قاطع است این است که ایران با ثبات است  و دارای  قانون دموکراتیک .  ویمر نیز در گفتگوئی با هفته نامه فرایتاگ می گوید: "  با سند ومدرک می توان نشان داد که با آغاز جنگ با عراق در" جعبۀ پاندورا " باز شد ، ما باید جدا ازخود بپرسیم مرز های کنونی در خاور میانه تا کی استوار خواهند ماند. با این حرف منظورم کل منطقه ایست که میان افغانستان  ومصر قرار دارد ... وقتی من به این منطقه ، میان قاهره و کابل نگاه می کنم ، می بینیم تعداد کشور های با ثبات زیاد نیست." او بر سخنان خود می افزاید : "اگر جورج بوش می خواهد در خاور میانه  استاندارد دموکراتیک مستقر سازد ، ایران  دموکرات ترین کشوری است که ما در این منطقه داریم.  ممکن است ما با خیلی چیز ها در آنجا موافق نباشیم ولی در ایران می توان انتخاب شد."
 و بالاخره بنظر جان راس از آغاز جنگ عراق  تناسب قوا چنان  تغییر  اساسی کرده است که آمریکا و هم پیمانان اروپائیش گرچه اتفاق نظر دارند که رژیم ملا ها اجازه ندارد به بمب دست یابد ، ولی غرب حتی با تمام نیروی متحد خود نیز دیگر در موقعیتی قرار ندارد که خواسته اش خود به خود بکرسی بنشیند... امروز دیگر امپراطوری آمریکا  برای کسی  آن نظام انکار ناپذیر عصر نو نیست که تا دو، سه سال پیش همه از سر شیفتگی یا ترس آن را یک قدرت  نظامی، اقتصادی و فرهنگی  بی مانند می دانستند  . ..  این آخرین طرح بزرگ غرب، بعنوان یک سرفصل نوین تاریخی ، امروز بشدت مورد تردید قرار گرفته است. غرب خلق ها را به حساب نیاورده و تنها به قاضی رفته بود ."
به نظر جان راس  اینک غرب برای انجام این برنامه ده تا بیست سال وقت دارد. در این مدت باید غرب به جهانی راه یابد که ماهم گرچه دیگر قدرتی آنچنانی نیستیم  بتوانیم در آن زندگی کنیم .