تدريس عملي اخلاق

«يكي از روشهاي تبليغي شهيد صادق اماني براي شركت جوانان در جلسات و اردوهاي تفريحي ابتكار و انتخاب احاديثي بود كه در ارتباط با همان عملي كه انجام مي‌دادند كاملاً آشكار بود مثلاً قبوضي كه براي افراد شركت كننده در اردو تهيه شده بود در سر فصل قبض آرم دو دست فشرده به يكديگر و اين حديث نقش بسته بود «هل الدين الا الحب» آيا دينداري غير از صفا و دوستي است معلوم است چون در اين گونه حركتهاي جمعي كه نياز به صفا و صميميت است اين حديث شريف كاملاً مصداق عملي دارد.»
وفاي به عهد    يكي از شاگردان شهيد اماني نيز نقل مي‌كند:«شبي از جلسه باز مي‌گشتيم و از طريق بازار به منزل مي‌رفتيم تنها من توفيق همراهي آن بزرگوار را داشتم و در بازار هم كسي نبود تكه‌اي نان به ايشان تعارف كردم تشكر كردند و نخوردند. عرض كردم مگر شما گرسنه نيستيد، فرمودند چرا ولي خوردن در معابر و بازار كراهت دارد. عرض كردم حاج‌آقا الان كه كسي در بازار نيست فرمودند خدا كه هست. با تمام وجود خدا را در همه‌جا حس مي‌كردند.
براي تنوع جلسات در همان جمعه‌ها اردوي جمكران مي‌گذاشتند. جمعه‌اي منتظر شهيد اماني بوديم در قرار حاضر شود. در موعد مقرر آمد سوار اتوبوس شد راننده خواست حركت كند كه اشاره كرد بايست. راننده ايستاد همه متعجب منتظر بوديم ببينيم چه شده است. حاج‌آقا فرمود ديشب پدرم به رحمت خدا رفت و من چون قول داده بودم بر سر قرار آمدم اگر اجازه دهيد براي كفن و دفن پدر بروم. بچه‌ها همه غمگين شدند و گفتند حاج‌آقا بي‌شما لطفي ندارد ولي چاره‌اي نيست. شهيد حاج صادق تا سوار ماشين شدن ما ايستاد و بعد به خانه برگشت. او تا اين حد به عهد خود پايبند بود.»
عشق به اهل بيت   حاج هادي اماني برادر و همرزم شهيد حاج صادق اماني مي‌گويد: «او خيلي نسبت به اباعبدالله الحسين(عليه السلام) ارادت داشت به گونه‌اي كه هر وقت نام مبارك و مقدس اين امام همام بر زبانش جاري مي‌شد اشك ناخودآگاه از گوشه چشم ايشان سرازي مي‌شد.
جمعيت ما از ابتداي عاشورا برنامه خاصي داشت روز عاشورا اكثراً همة ما مي‌رفتيم منزل حاج آقاي جواهريان و پس از عزاداري برادران ظهر را در آنجا بسر مي‌برديم. ما جمعاً بر روي پشت بام مي‌رفتيم و يك زيارت عاشورا مي‌خوانديم و عزاداري مي‌كرديم. در تمام محرم و به مناسبتها ايشان جلسه را پربار مي‌كردند و به فيض مي‌رساندند. جلسه مرحوم شهيد حاج آقا صادق گاهي اوقات توسط مداحان متفرقه به فيض مي‌رسيد اما در اكثر اوقات مداحان تربيت شده خود ايشان برنامه را اجرا مي‌كردند.
حاج‌آقا صادق هم شعر مي‌گفت و هم خود نوحه درست مي‌كرد. ايشان اشعار زيادي سروده‌اند و اغلب آنها راجع به امامان بوده است. او در اشعار خود در آن زمان بدون ترس و واهمه نام امام خميني(ره) را مي‌آوردند و مي‌گفتند كه امام(ره) خواهد آمد و عاقبت دولت حق در يد ما مي‌آيد. شعر «گفت عزيز فاطمه نيست ز مرگ واهمه، تا به تنم توان بود زير ستم نمي‌روم» از جمله اشعار حاج صادق بود كه در ايام عزاداري محرم روز 15 خرداد به مردم داده شده بود كه در مراسم عزاداري استفاده كنند.»
سالهاست در آرزوي شهادتم   شهيد مرتضي نيك‌نژاد به علت خوردن ميوه‌هايي كه زندان به آنها داده بود دچار مسموميت شديد شد و ضعف مفرط يافت و نمي‌توانست حركت كند.
اما رئيس بيدادگاه ستمشاهي سرلشگر صلاحي عرب دستور داد او را ـ برخلاف همة موازين قضائي و حقوقي و حقوق بشر ـ هرطوري كه هست به جلسة دادگاه بياورند.
مرتضي را همراه دوستانش به زحمت به دادگاه آوردند. در جلسة دادگاه نيمكتي گذاشتند كه وي روي آن دراز كشيد و چون آفتاب به او مي‌تابيد دستمالي جلوي صورتش گذاشته بود كه نور آفتاب او را در آن حالت ضعف خيلي آزار ندهد.
در اين حال رئيس بيدادگاه كه جلاد مشهور شاه بود به شهيد نيك‌نژاد گفت: آن روزي كه مي‌خواستي دست به اين حرفها بزني آن روز بايد فكر كني نه حالا كه ترس تو را ورداشته و بي‌حال شده‌اي كاش آن روز به فكر مي‌افتادي و همچو غلطي نمي‌كردي.
شهيد نيك‌نژاد اجازه خواست به او اجازه نداد و گفت نمي‌شود بگير بنشين، و در همين اثنا آن روز يا روز قبل از روز آخرين بود، به قدري اين جوان نحيف كوبيد نظام را در آنجا كه حالتي بسيار جالب به دادگاه داد.
وي گفت: اين من نيستم كه از مرگ مي‌ترسم و اين من نيستم كه بخاطر خوش‌گذراني يا بخاطر استراحت راهي را بخواهم پيدا كنم و از زندان بروم بيرون خير، ماهها، سالها از خدا استمداد كرديم و از خدا استدعا كرديم الهم ارزقنا شهاده في سبيلك ما براي چنين روزي روز شماري و ساعت شماري مي‌كرديم اين شما هستيد كه شخصيت مزدوج داريد ازدواج شخصيتتان سبب اين است كه شما هيچ نوع پايداري و استقامت نداريد.»
 ناپاكان را در جمع ما راهي نيست  يام شهيد اماني به يكي از يارانش در مؤتلفه اسلامي :
بسم الله الرحمن الرحيم صلي الله علي محمد و آله الطيبين
برادر عزيز، دوست وفادار، سرباز فداكار، حجت غائب خدا، تالي و عامل قرآن، پيشرو خوبان آقاي.‌.‌...
چند سالي از عمر خود را با دوستي شما سپري نمودم و جز خير بي‌حد نديدم كاش همه عمر اينگونه مي‌گذشت.
باري اكنون سفر بين ما و شما موقت يا دائم و تا قيامت جدائي مي‌اندازد اگر بازگشتم از خدا توفيق مي‌خواهم كه از فيض دوستي شما بيش از پيش برخوردار باشم و اگر باز نگشتم دوستي ما قطع نشده به ياد شمائيم و شما هم به ياد ما.

باري چند كلامي به يادگار از من داشته باشيد. هيئت و جمع فعلي ما بدون شك و به يقين مرضي خدا و ولي‌عصر ارواحناله الفداء است و تا زماني كه به آئين تقوي و محبت عمل كنيد به ياد خدا جمع شويد و به ياد خدا پراكنده گرديد در قلعه محكم حمايت ذات مقدس ولي‌عصر(عج) خواهيد بود و شما را بي‌مدد نخواهند گذاشت اگر من بازنگشتم از من لايقتر غلامي را به خدمت شما خواهند فرستاد و مسلم بدانيد كسي كه نيتش ناپاك باشد نمي‌تواند خود را به دوستي رفقاي ما درآورد و بين ايشان درنگ كند دير يا زود يا انديشه خود را پاكيزه مي‌كند و يا مي‌رود.  تاريخچه كاپيتولاسيون
كاپيتولاسيون هرچند كه براي نسل جوان ما خيلي شناخته شده نيست اما براي نياكان نسل فعلي يكي از تلخ‌ترين كلماتي بوده است كه در خاطره آنان باقي است و براي نسل ميانسال ما يادآور سلطه بيگانگان و بويژه آمريكا در اين كشور است.
نياكان ما از دوران فتحعليشاه كه با شكست نظامي ننگين از روسيه با قرارداد ذلت‌بار تركمنچاي، كاپيتولاسيون را تجربه كردند دريافتند كه سلطه بيگانه تا چه اندازه سخت و اندوهبار است.
 آنها زماني كه مي‌ديدند اتباع روسي و انگليس و ساير كشورها به آنها ظلم مي‌كنند و آنان نمي‌توانند حتي شكايت خودرا به دادگاههاي داخل كشور خودمان ببرند عاجز و درمانده مي‌شدند.
مردم ما در گذشته وقتي مي‌ديدند پولشان را يك اجنبي و يك خارجي در اين كشور مي‌دزديد و يا طلبشان را نمي‌داد هيچ كاري نمي‌توانستند بكنند و هنگامي كه اجنبي دست تعدي به نواميس مردم دراز مي‌كردند مردم نمي‌توانستند جلوگيري نمايند و اين لكه ننگي بود براي ملت بزرگ و با فرهنگ و مسلمان ايران ـ خلاصة آنقدر ظلم و تجاوز اجانب در طول دهها سال گذشته در زمان ستم شاهي بر مردم ايران زياد بود كه لغو كاپيتولاسيون به صورت يك آرمان ملي درآمده بود. كاپيتولاسيون، از كاپيتولا (CAPITOLA) به مفهوم «قرارداد فصل به فصل» مي‌آيد و سه مفهوم دارد:
1.           قراردادي كه براساس آن حكومت يك كشور حق خود را در محاكمه و قضاوت اتباع ساير كشورها لغو مي‌كند و چون در سابقه كاپيتولاسيون، حق قضاوت را به كنسول كشور بيگانه واگذار مي‌كرده‌اند ترجمه‌ايي در فارسي، آن را «حق قضاوت كنسولي» عنوان داده‌اند ولي بهتر است آن را «سلب حق قضاوت بر اتباع بيگانه» بدانيم.
2.           قرارداد تسليم نظامي، پس از پايان جنگ كه بر طرف مغلوب تحميل مي‌شود.
3.           قراردادهايي كه پادشاهان غرب در زمان تسلط كليسا بر امپراطوران، با پاپ و رهبران كليسا منعقد مي‌كردند تا مشروعيت مذهبي حكومت آنان از طرف كليسا به رسميت شناخته شود كه باز در واقع نوعي تسليم و پذيرش تسلط پاپ بر پادشاه بود.
در اين منظور از كاپيتولاسيون، همان معناي اول است.آغاز كاپيتولاسيون در ايران در سال 1243 قمري هجري (180 سال پيش) است كه پس از شكست خفت‌بار فتحعليشاه قاجار از روس، در قرارداد تركمنچاي بر ايران تحميل گرديد و سپس ساير دولتهاي سلطه‌گر غربي مثل انگليس، فرانسه، آلمان، آمريكا، اتريش، سوئد، بلژيك و.‌.‌. به بهانه اصل «دول كامله الوداد»!! خود را نيز مشمول كاپيتولاسيون دانستند و از آن بهره گرفتند.
پس از نهضت مشروطه تلاشهايي انجام گرفت كه اين قرارداد خائنانه لغو شود اما سلطه استعماري انگليس نگذاشت. رضاخان كه با موافقت و حمايت انگليس قدرت را به دست گرفت براي استحكام موقعيت خود بر بين مردم كاپيتولاسيون را لغو كرد و آن را از افتخارات خود برشمرد و پسرش محمدرضا شاه هم در نوشته‌ها و گفته‌هايش لغو كاپيتولاسيون را از رهاوردهاي پرارزش حكومت پدرش قلمداد نمود البته واقعيت اين است كه با حاكميت مزدور دست نشانده‌اي سفاك مثل رضا شاه ديگر نيازي به كاپيتولاسيون نبود.
مبارزه پرشور و مردمي در نهضت امام با رهبري روحانيت استعمار آمريكا را ناچار كرد كه دوباره كاپيتولاسيون را بر حكومت شاه تحميل كند و در سال 42 با دولت علم اين كار را به تصويب مجلس شوراي ملي و مجلس سنا رساند و چون از مردم بيمناك بود خبر آن را اعلام نكردند. كاپيتولاسيون آمريكايي در ايران، به اين نام برقرار نشد بلكه تحت پوشش ماده واحده الحاقي به قرارداد وين، مطرح گرديد.
امام خميني(ره) با اطلاع يافتن از تصويب كاپيتولاسيون عليه آن قيام كردند سخنراني مشهور ايشان در چهارم آبان 42و اعلاميه سرنوشت‌ساز آن در پي آن سخنراني موجب شد كه طاغوت به دستور آمريكا امام را شبانه از قم بدزدد و به تركيه تبعيد كند. پس از تبعيد امام، يارانش در  مؤتلفه اسلامي چون ديگر تظاهرات و اعتراض‌هاي عمومي را مؤثر نمي‌دانستند حسنعلي منصور را در تاريخ اول بهمن 43 به درك واصل كردند و در جريان بازداشت آنها فاش شد كه قصد اجراي حكم الهي را براي ديگر سران طاغوت و وابستگان به استثمار آمريكا و انگليس را نيز داشته‌اند.
مقاومت جانانه و سخنان قهرمانانه آنان در بيدادگاه شاه و شهادت 4 فرزند رشيد اسلام در سحرگاه 26 خرداد 44 و بازتاب گسترده و مردمي اين اقدامات و تداوم نبرد مسلحانه با طاغوتيان موجب شد كه كاپيتولاسيون آمريكايي شاه و منصور در ايران به اجرا درنيايد و در حد يك نمونه سلطه‌گري در تاريخ ايران باقي بماند. پس از پيروزي انقلاب اسلامي كاپيتولاسيون و هرگونه قرارداد سلطه‌گرانه لغو شد.
انتصاب نخست‌وزير، حسنعلي منصور
نخست‌وزيري اسدالله علم از 28 تير 1341 تا روز 29 مهر 1342 كه مجلس دوره بيست و يكم آماده كار شد، بدون وجود مجلس و از اين تاريخ نيز تا 17 اسفند همين سال ادامه يافت.
او همانطور كه به ارادة شاه آمده بود، در اين زمان نيز با وجود مجلس، بدون اعتنا به قوة مقننه باز هم به امر شاه استعفا كرد و جاي خود را به حسنعلي منصور فرزند منصور الملك داد. اين استعفا و بعد انتصاب، از نظر سرعت عمل در مشروطيت ايران بي‌نظير بوده است. اسدالله علم ساعت يازده و ربع روز 17 اسفند استعفا كرد و حسنعلي منصور در ساعت يك بعدازظهر همين روز فرمان صدارت گرفت و سه ساعت بعد در چهار بعدازظهر اعضاي كابينه خود را به شاه معرفي كرد. متن استعفاي علم كه با امضاي «جان نثار» تقديم شاه شده بود، بسيار مطول و توأم با رجزخواني دربارة افتخارات تحت لواي اراده ملوكانه، همراه با تملق‌هاي جان نثارانه بود. ولي از نظر ملت ايران دوران حكومت اسدالله علم يكي از تاريك‌ترين ايام، در روزگار سياه سلطنت محمدرضا شاه است.
مهره مورد توافق
حسين فردوست، مهره كليدي دربار در مورد انتصاب منصور به نخست‌وزيري در خاطرات مي‌نويسد:
«.‌.‌. در زمان تظاهرات 15 خرداد ] 1342 [ اسدالله علم مهره توافق آمريكا و انگليس نخست‌وزير بود. ادامة نخست‌وزيري علم صلاح دانسته نشد و آمريكايي‌ها و انگليسي‌ها حسنعلي منصور ـ پسر منصور الملك ـ را براي تصدي نخست‌وزيري با اختيارات ويژه پيشنهاد كردند. منصور نيز از مهره‌هايي بود كه توسط انگليسي‌ها به آمريكا معرفي شد و لذا حمايت هر دو قدرت را به حد كافي پشت‌سر داشت. من از طرح نخست‌وزيري منصور اطلاع نداشتم، حوالي بهمن 1342 بود و محمدرضا براي مسافرت يك ماهه و بازي اسكي به سويس رفته بود. در اين مسافرتها معمولاً جلسات ساليانه او با رئيس كل MI-6 و شاپورجي برگزار مي‌شد. 
روزي حسنعلي منصور براي ديدنم به ساواك آمد و پرسيد كه مگر دفتر ويژه اطلاعات، با شاه تماس ندارد؟ پاسخ مثبت دادم. گفت از طرف من سؤال كنيد كه فرمان نخست‌وزيري من كي صادر مي‌شود؟ گفتم من از اين موضوع بي‌اطلاعم. گفت خود ايشان مي‌دانند، شما كافي است تلگراف كنيد. تلگراف شد. پاسخ چنين بود:
پس از مراجعت به تهران. تلفني مطلب را به منصور گفتم. گفت الان مي‌آيم، به ساواك آمد پرسيد كه محمدرضا چند روز ديگر باز مي‌گردد؟ گفتم حدود 20 روز ديگر. گفت خيلي دير مي‌شود. تلگراف كنيد فرمان را از همانجا صادر كند. تلگراف صادر شد. جواب رسيد بگوئيد چه عجله‌اي دارد، به اضافه ممكن است زودتر به تهران مراجعت شود.
منصور ديگر چيزي نگفت ولي از اين وضع ناراحت شد. به هر حال، پس از مراجعت محمدرضا فرمان صادر و منصور نخست‌وزير شد.‌.‌.»
 ماجراي كاپيتولاسيون
 در اين زمان براي آمريكا امكان انجام يكي ديگر از مقاصد شوم آن دولت در ايران فراهم آمد و شاه مأمور اجراي آن شد. «كاپيتولاسيون» با آن سوابق شوم و ننگين گذشته، بار ديگر در عرصه سياست ايران، حادثه آفرين شد. شاه بر اثر وابستگي تنگاتنگي كه با آمريكايي‌ها پيدا كرد و در برابر دريافت اسلحه فراوان و حضور مستشاران متعدد آمريكايي در ايران ناچار بود براي تأمين نظر آنان به قرارداد شوم «كاپيتولاسيون» گردن نهد.
اكنون آنچه كه حدود 125 سال بعد از انعقاد قرارداد تركمان‌چاي روسي، از سوي آمريكايي‌ها در زمان سلطنت محمدرضا شاه پهلوي ـ البته نه به آن صراحت بلكه پنهان در لابلاي الفاظ «مقررات بين‌المللي» ـ ارائه شد تا ملت ايران از آن بي‌خبر نماند، ياد مي‌شود.
لايحه «كاپيتولاسيون» مزوّرانة آمريكايي به اينصورت به مجلس سنا داده شد:
«ماده واحده ـ مجلس سنا در جلسه خود متن يادداشت شمارة 8296 مورخ 26/8/1342 وزارت امور خارجه شاهنشاهي و يادداشت شماره 299 مورخ 18 دسامبر 1963 سفارت كبراي ايالات متحده آمريكا در تهران را تصويب و به دولت اجازه اجراي مفاد و تهدات ناشي از آن را مي‌دهد.
نخست‌وزير اسدالله علم، وزير امور خارجه عباس آرام، كفيل وزارت جنگ سپهبد اسدالله صنيعي»
بطوريكه ملاحظه مي‌شود، از اين ماده واحده، هيچ‌گونه استنباطي از مصونيت قضائي براي مستشاران و نظاميان و خانواده و مستخدمين آنها وجود ندارد، اما اين پرده نيرنگ و تزوير پاره شد و علي‌رغم تلاش شاه و مزدوران، ملت ايران از واقعيت توطئه آگاه شد و آنچه كه شاه نمي‌خواست اتفاق افتاد.
البته با اين تأكيد كه محمدرضا شاه لغو كاپيتولاسيون را در زمان پدرش از افتخارات خود و خاندان خود دانسته ولي در زمان خودش براي همين امر و به اسارت كشيدن ملت ايران آن هم در پردة ريا و تزوير بخاطر آمريكايي‌ها، تصويب و اجراي مقررات «كاپيتولاسيون» را خواستار شده است.
موضوع در پرده ابهام
شاه كه همواره از سوي آمريكايي‌ها در فشار بود، بار ديگر در سال 1341، زماني كه اسدالله علم نخست‌وزير بود، دستور داد تا قانون مصونيت براي اتباع آمريكايي مورد تصويب مجلسين قرار گيرد. اسدالله علم همانطور كه اشاره شد ماده واحده مربوط به اين امر را با يك مقدمه به مجلس سنا داد. در اين مقدمه تصريح شده بود كه هيأت وزيران اين موضوع را بصورت تصويبنامه مورد موافقت قرار داده است و يادداشت‌هاي لازم نيز بين دولت و سفارت آمريكا مبادله شده، منتهي اجراي آن موكول به تصويب مجلسين گرديده است. البته به ضميمه قرارداد «وين» دربارة روابط سياسي.‌.‌. متن نامه دولت به مجلس سنا به اين شرح است:
«ساحت مقدس مجلس سنا، بطوريكه خاطر نمايندگان محترم مستحضر است، طبق قوانيني كه در سال 1322 گذشت، به دولت اجازه داده شده هيأتهايي از وزارت دفاع ايالات متحده آمريكا، به عنوان مستشار براي وزارت جنگ و اداره كل ژاندارمري ايران استخدام نمايد. چون در قوانين فوق‌الذكر نيز در موافقت‌نامه‌هاي مربوط به اين هيأتها وضع كارمندان آنها كاملاً روشن نبود، اخيراً كه موضوع تمديد مدت خدمت آنان طبق معمول و به موجب همان قوانين مطرح گشت، با توجه به مشكلات و مسائل ناشي از اين امر، به موجب تصويب نامة شماره 4/2562 مورخ 13/7/1342 هيأت وزيران موافقت شد كه يادداشت‌هايي بين وزارت امور خارجه شاهنشاهي و سفارت كبراي ايالات متحده آمريكا در تهران مبادله شود و اجراي آن موكول به زماني گردد كه ابتدا قرارداد وين دربارة روابط سياسي منعقده در 29 فروردين 1340 و متعاقب آن مفاد يادداشت‌هاي مورد بحث از تصويب قوة مقننه بگذرد. عليهذا متن يادداشت وزارت امور خارجه و ترجمه خارجي يادداشت سفارت كبراي ايالات متحده آمريكا را در اين زمينه تقديم و تقاضا دارد، بعد از تصويب قرارداد وين ماده واحده زير مطرح و مورد تأييد قرار دهند.‌.‌.»
بطوريكه ملاحظه مي‌شود، در اين مقدمه نه تنها اسمي از مصونيت يعني همان «كاپيتولاسيون» نيست بلكه رسماً اعلام شده كه بين وزارت خارجه و سفارت آمريكا يادداشت‌هاي لازم مبادله شده و معافيت و مصونيت هيأتهاي مستشاري نظامي دولت آمريكا مورد تأييد و موافقت هيأت وزيران قرار گرفته است. سفارت آمريكا نيز ضمن تأييد وصول اين نامه، تقاضاي گسترش اين مصونيت را به كليه كارمندان نظامي يا مستخدمين غيرنظامي وزارت دفاع و خانواده‌هاي ايشان هم كرده است و و از دولت ايران خواسته كه اين مطلب را هم از تصويب پارلمان بگذراند.‌.‌.! دولت اسدالله علم نيز مجموعه يادداشت‌هاي متبادله را ضميمه مادة واحده كرده و به «ساحت مقدس مجلس سنا» عرضه كرده است!
  تشكيل جلسة‌ فوق‌العاده
سفارت آمريكا حدود يك ماه بعد به نامه وزارت خارجه پاسخ مي‌دهد. دولت منصور نيز در ارسال اين مطلب به مجلس تأمل مي‌كند و در حقيقت زمينه را براي جلوگيري از هرگونه مخالفت، آماده مي‌سازد. ابتدا از مجلس سنا آن هم در ايام تعطيل تابستاني، تقاضاي تشكيل جلسه فوق‌العاده، براي رسيدگي به لايحه بودجه كل كشور و لايحه تأسيس مركز آمار ايران و نيز تصويب دو فقره يادداشت بين وزارت خارجه و سفارت آمريكا مي‌شود.
اما، صحنه‌آرائي به گونه‌اي انجام مي‌گيرد كه سناتورها را تا نيمه شب در مجلس سنا نگاه مي‌دارند و در شرايط خواب و بيداري آنها بدون اين كه اسمي از «كاپيتولاسيون» برده شود، نزديك نيمه شب، متن يادداشت‌هاي متبادله كه همان «كاپيتولاسيون» باشد از تصويب سنا، مي‌گذرد. توجه به متن صورت جلسه، اين جلسة فوق‌العاده مجلس سنا نشان‌دهندة توطئه‌اي است كه هم دولت و هم گردانندگان مجلس سنا از افشاي آن بيم داشتند.
يكي از دست‌اندركاران مطبوعاتي كه خود شاهد جريان اين جلسه بود، از بي‌خبري كثيري از سناتورها از اصل واقعه و وحشت دولتي‌ها از دفاع علني و واضح از لايحه، خبر مي‌داد. او گفت كه ميرفندرسكي معاون وزارت خارجه با يك زرنگي خاص حاضر نشد از لايحه دفاع كند و با اصراري كه جهت توضيح پيرامون آن از سوي يكي دو سناتور شد، سعي كرد فقط در حدود گزارش كميسيون خارجه سنا حرف بزند كه اين خود موجب خشم حسنعلي منصور نخست‌وزير شده بود. به هر حال در آن ساعات نزديك به نيمه شب، براي سناتورهاي فرتوت كه در شرايط معمولي هم در جلسات سنا به خواب روند، آگاهي از آنچه تصويب شد بعيد بنظر مي‌رسيد.
دخالت شاه
مسئلة مهم ديگر قبل از طرح قرارداد در مجلس شوراي ملي، موضوع دخالت يا عدم دخالت مستقيم شاه در اين جريان بود و همانطور كه اشاره شد حسنعلي منصور مايل بود كه اين وظيفه و مزاياي آن كلاً به نام او باشد. وكلاي مجلس خواستار نظر قطعي شاه بودند _ بخصوص اعضاي حزب مردم و منفردين ـ تا اگر در اين زمينه «امرية» مخصوص صادر شده باشد اطاعت كنند و در غير اين صورت با حسنعلي منصور به مخالفت برخيزند. ظاهراً شاه به تقاضاي منصور در اين مورد دخالت مستقيم نكرد و اين مطلب قبل از طرح قرارداد در مجلس برملا شد.
ناصر قلي فرهادپور، عضو مؤثر حزب مردم و نماينده مجلس در ادوار 22 و 23 در اين باره اظهار داشت:
«وقتي لايحه در دستور مجلس قرار گرفت حزب مردم ايران رونق زيادي نداشت و يك روز كه در حزب مردم، مهندس ناصر بهبودي، موضوع را مطرح كرد و به صورت مشورت، خواستار موضع گرفتن فراكسيون مردم در مقابل آن شد. به او گفتم مي‌تواني از طريق تلفنخانه مجلس با پدرت در دربار تماس بگيري تا از اعليحضرت نظر قطعيش را بگيرد. مهندس بهبودي همين كار را كرد و پدرش در جواب گفت: «بايد مطلب را به عرض شاه برساند.» اما در جواب تلفني اعلام كرد كه نتوانست شرفياب شود و وقتي مهندس بهبودي از پدرش پرسيد كه به هرحال تكليف چيست، جواب داده بود قطعي است كه دولت بدون نظر و موافقت شاهنشاه لايحه‌اي را به مجلس نمي‌دهد.»
مذاكرات و مدافعات در مجلس، گوياي حقايقي است كه متأسفانه در آن زمان، اجازه انتشار آن در مطبوعات داده نشده و با وجودي كه يكي از مخالفين (رحيم زهتاب‌فرد) در نطق خود از روزنامه‌ها تقاضا كرد كه بيانات او را بصورت «آگهي» چاپ كنند و بهاي آن را از حسابداري مجلس بگيرند، اجازة انتشار داده نشد.
واكنشها عليه لايحه
مشكل مهم ديگر در اين قرارداد كه آمريكايي‌ها به جاي «كاپيتولاسيون» به آن عنوان «وضعيت آمريكايي‌ها» داده بودند، ميزان شمول آن بود و سفارت آمريكا در همين روز 22 مهر گزارش ديگري فرستاده بود، مبني بر اينكه بايد صبر كند تا تشريفات امضاي شاه و ده روز مدت مقرر انتشار به منظور تسجيل آن قانون بگذرد تا بعد با وزارت خارجه در زمينه شمول آن صحبت كنند. در اين گزارش اضافه شده بود كه به هر صورت پرسنل نظامي كه به زودي به ايران مي‌آيند، بهره‌مند نخواهند شد و مثلاً تخلف همسران مستشاراني كه رانندگي اتومبيل‌هاي شخصي را بعهده دارند، مشمول مصونيت تلقي نخواهند شد. سفارت آمريكا در گزارش مورخ 23 مهر به واشنگتن خبر داد كه امير عباس هويدا به مأموران سفارت گزارش كرده كه نزديك به ده نفر از اعضاي حزب ايران نوين كه رأي مخالف داده بودند از حزب اخراج خواهند شد.
در گزارش 29 مهر از گفتگو با ميرفندرسكي معاونت وزارت خارجه ياد شده است كه او با انتشار هرگونه بيانيه توضيحي دربارة اين جريان مخالفت كرد. او به نماينده سفارت گفته بود كه مردم با هيچ بيانيه توضيحي متقاعد نخواهند شد چون «.‌.‌. اكثر مردم در مورد چنين قضايايي مانند مصونيت خارجيان با قلبشان مي‌انديشند نه با مغزشان و با هيچ بيانيه رسمي متقاعد نخواهند شد.‌.‌.» نماينده سفارت آمريكا در گزارش اضافه كرده بود: «.‌.‌. وقتي گفتم كه ما علاقمنديم هرچه زودتر براي روشن ساختن جزئيات مربوط به «لايحه وضعيت» مذاكره را آغاز كنيم، ميرفندرسكي قوياً اظهار داشت كه ما به هيچ وجه حركت ديگري نخواهيم كرد تا وقتي كه آتش خاموش شود.‌.‌.» اما برخلاف تصور معاون وزارت خارجه اين آتش نه تنها خاموش نشد،‌ بلكه زبانه كشيد و در مدتي خيلي كوتاه يعني حدود چهار روز بعد از اين گفتگو در چهارم آبان 1343 به انبار باروتي سرايت كرد كه در نتيجه آن انفجار سرانجام دودمان پهلوي و كل رژيم را ويران كرد.
مخالفت امام و بيانات آتشين
مخالفت امام خميني با رژيم شاه پس از آزادي از زندان، در قضية «كاپيتولاسيون» به اوج خود رسيد. انتشار مذاكرات جلسه 21 مهر 1343 در روزنامه رسمي كشور و رسيدن آن به قم سرآغاز طوفاني شد كه پايان آن در 22 بهمن 1357 بود. آيت‌الله خميني با مطالعه صورت مذاكرات و آگاهي از واقعيت امر، در مقابل اين قانون ننگ‌آورِ خفت‌بار، عكس‌العمل سخن نشان دادند و بي‌درنگ در روز چهار آبان 1343 كه سالروز تولد شاه هم بود، در جمع زيادي از مردم قم و ساير شهرها، سخنراني مهمي ايراد كردند. و با يك سخنراني كوبنده و افشاگرانه عليه شاه، مردم را از جزئيات توطئه آگاه كردند. آنچه در آن روز گذشت، هيجاني در مردم ايجاد كرد كه ديگر فرو ننشست. فرازهايي از سخنان حضرت امام را در پي تقديم مي‌كنيم:
 
       .‌.‌. ما را فروختند، استقلال ما را فروختند .‌.‌. ملت ايران را از سگهاي آمريكا پست‌تر كردند. ما را از دول مستعمره حساب كردند. ملت مسلمان ايران را پست‌تر از وحشي‌ها در دنيا معرفي كردند.
       اينها (آمريكايي‌ها) از هر جنايتي كه در ايران بكنند مصون هستند. اگر يك خادم آمريكايي يا اگر يك آشپز آمريكايي، مرجع تقليد شما را وسط بازار ترور كند، زير پا منكوب كند، پليس ايران حق ندارد جلوي او را بگيرد، دادگاههاي ايران حق ندارند محاكمه و بازپرسي كنند بايد برود آمريكا ـ آنجا اربابها تكليفش را معين كنند ـ براي نظام شما آبرو گذاشتند، كه يك فراش و آشپز آمريكايي بر ارتشبد ما مقدم بشود؟
       دولت سابق اين تصويب را كرده بود و به كسي نگفت. دولت حاضر به مجلس سنا و شورا برد و با كمال وقاحت گذراندند. دولت با كمال وقاحت از اين امر ننگين طرفداري كرد ـ ساير ممالك خيال مي‌كنند كه اين ملت ايران است كه خودش را آنقدر پست كرده، نمي‌دانند كه اين دولت ايران و مجلسي است كه ارتباطي به ملت ندارد، مجلس سرنيزه است، علماء طراز اول و مراجع بسيارشان تحريم كردند انتخابات را و ملت هم تبعيت كرد و به اينها رأي نداد اين مجلس با ما چه كرد؟ اين مجلس غيرقانوني، اين مجلس محرم كه به فتواي مراجع تقليد تحريم شده، اين مجلسي كه وكيلش از ملت نيست چرا امضا كردند و تصويب كردند؟ اين وكلا و وزراء هم از آمريكا هستند،‌ همه خريدة آنهايند ـ خدايا اينها خيانت كردند به مملكت ما، دولت به اسلام خيانت كرد، به قرآن خيانت كرد و آنهايي كه رأي دادند خيانت كردند به اين مملكت اينها وكيل ايران نيستند، اگر هم بودند من عزلشان كردم.
       آمريكا گفت بايد اين كار بشود براي اينكه 200 ميليون دلار وام بگيرند و 300 ميليون دلار پس بدهند يعني در عرض 5 سال اين وام را بدهند و در عرض ده سال با 100 ميليون دلار بهره پس بگيرند.
آقا اگر اين مملكت اشغال آمريكايي است پس چرا اينقدر عربده مي‌كشيد؟ پس چرا اينقدر دم از ترقي مي‌زنيد؟ اگر مستشاران نوكر شما هستند چرا از شاه بالاترشان مي‌كنيد، اگر نوكرند مثل نوكرها باهاشان رفتار كنيد اگر كارمند شما هستند مثل دول ديگر كه با كارمندانشان رفتار مي‌كنند شما هم عمل كنيد، اگر مملكت ما اشغال آمريكايي است پس بگوئيد.
دلارها را شما مي‌خواهيد استفاده كنيد نوكريش را ما بكنيم؟ آمريكا از انگليس بدتر ـ انگليس از آمريكا بدتر، شوروي از هردو اينها بدتر، همه از هم بدتر، همه از هم پليدتر، اما امروز سر و كار ما با اين خبيث‌هاست با آمريكاست، رئيس جمهور امريكا بداند كه منفورترين افراد دنيا و افراد بشر است نزد ملت ما، كه همچو ظلمي به ملت اسلام روا داشته است، امروز قرآن با او خصم است ملت ايران با او خصم است.
بايد مصونيت براي آشپز امريكايي ـ مكانيك امريكايي ـ اداري امريكايي ـ اداره فني‌اش ـ كارمندان اداري‌اش ـ كارمندان فني و خانواده‌هاشان مصونيت باشد ليكن آقاي قاضي در حبس باشد. خدمتگزاران و علماي اسلام در زندان باشند آقا تمام گرفتاري‌هاي ما از امريكاست از اسرائيل است.
    اگر نفوذ روحانيون باشد نمي‌گذارد هر دولتي هر كاري مي‌خواهد انجام دهد ـ نمي گذارد مجلس به اين صورت مبتذل دربيايد توي دهن اين مجلس و اين دولت مي‌زند ـ وكلا را از مجلس بيرون مي‌كند ـ اگر نفوذ روحانيون باشد نمي‌گذارند كه يك دست‌نشاندة آمريكا اين غلطها را بكند. بيرونش مي‌كنند از ايران.
    روحانيون كه خودشان چيزي ندارند، هرچه دارند از رسول‌الله(ص) دارند، بايد قطع يد رسول‌الله(ص) از اين مردم بشود تا اسرائيل بدل راحت هركاري مي‌خواهند بكند، تا امريكا هركاري مي‌خواهند بكند.
كاپيتولاسيون و آغاز دوره‌اي نو در مبارزه
«حضرت امام نطق مربوط به كاپيتولاسيون را ايراد فرمودند و اعلاميه كاپيتولاسيون مطرح و پخش شد اما تصميم گرفته شد در مقابل دستگاه جبار پهلوي كارهايي خاصي اضافه بر برنامه‌هاي پخش اعلاميه و مسجد و سخنراني و.‌.‌. انجام پذيرد. » آقاي شفيق در ادامه مي گويد: «در ابتدا قرار شده بود تشكيلات هيأت‌هاي مؤتلفه اينگونه باشد، هر ده نفر از افرادي كه آمادگي داشتند و در مسير انقلاب با اين جمع همكاري كنند يك حوزه تشكيل داده و يك رابط از ميان آنها همراه با رابطين حوزه‌هاي ديگر جلسه رابطين ده نفر داشته باشند و فردي از بين آنها به جلسه بالاتر كه شوراي مركزي بود راه يابد نتيجتاً ارتباط شوراي مركزي با اعضاء از طريق حوزه‌هاي 10 نفره و كميته‌ها و رابطين برقرار مي‌شد.پس از مدتي ضمن يك نظرخواهي از اعضا در مورد نحوه همكاري و ميزان آمادگي آنها مشخص شد عده‌اي در كارهايي بالاتر ـ حتي نثار جانشان ـ آماده‌اند كه ايشان يك گروهي كه با جمعيت ارتباط داشت را تشكيل دادند كه داراي جلساتي خاص بوده و از شوراي مركزي شهيد حاج مهدي عراقي و شهيد اماني با آنها تماس داشتند و از اعضاي اين گروه مي‌توان از شهيدان محمد بخارايي، رضا صفار هرندي،‌ مرتضي نيك‌نژاد و شهيد علي اندرزگو نام برد. نهايت اين گروه تعليمات نظامي و استفاده از سلاح را فرا گرفتند.»
مرحوم حاج سعيد اماني برادر و همرزم شهيد اماني مي‌گويد:«وقتي كه حضرت امام براي مردم بيان كردند كه براي مبارزه با رژيم بايد فعاليت چشمگيري داشت اينها به اين نتيجه رسيدند كه يك نمونه از فعاليت بالاتر ايجاد گروه و مبارزه مسلحانه است. در بعضي موارد ـ چون در آن سنخ فكري جامعه هنوز مبارزه مسلحانه اعتبار لازم را نداشت ـ بعضي به شهيد حاج صادق اشكال مي‌گرفتند كه چرا اقدام مسلحانه كرده است و ما جواب مي‌داديم كه او يك قدم بدون اجازه مراجع و ولي فقيه برنمي‌دارد».
دكتر بادام‌چيان در زمينه اذن علما چنين نقل مي‌نمايد:«براي اعدام انقلابي شاه و يا منصور هم نظر علما و بزرگان را خواستند قبل از تبعيد امام فرموده بودند حالا زود است و پس از آن كه به ايشان دسترسي نبود شهيد مطهري و شهيد بهشتي [كه حضرت اما براي چنين مواقعي منصوب فرموده بودند] در اين قضيه اجازه دادند و در نهايت مرجع تقليدي مثل آيت‌الله ميلاني حكم را تأييد نمودند».
حاج تقي خاموشي نيز مي‌گويد:«خدمت اكثر مراجع كه مي‌رسيديم از جواب قاطع ابا مي‌كردند و بطور ضمني مي‌گفتند اين كار ممدوح است منتها با اين كيفيت كه بخواهيد رأس يعني شاه را بزنيد شرايط مهيا نيست و هرج و مرج مي‌شود، ما نياز به مجوز قطعي داشتيم تصميم بر اين شد كه به علت عدم دسترسي به امام به آيت‌الله ميلاني كه در ايران محل صدور حكم بعد از امام بودند مراجعه كنيم.
به همراه برادر ديگري خدمت ايشان رسيديم و در مورد ترور شاه يا منصور سؤال كرديم ايشان در مرحله اول از جواب صريح ابا كردند و بعد من عرض كردم لطفاً اگر مي‌شود صريحاً بفرماييد كه اگر ما برويم و اين كار را انجام دهيم آيا در نزد خدا مأجور هستيم و ثانياً مسئوليتي بر گردن ما نيست كه آن دنيا بخواهيم جواب دهيم؟ ايشان فرمودند: «اگر اين كار بشود در مورد شخص منصور خيلي بجا و به مورد است و از نظر شرعي بسيار شايسته است» اين جمله دقيقاً لفظ به لفظ ايشان است اين جواب قاطع را كه گرفتيم با توجه به صحبتهاي حضرت امام حجت بر ما تمام شد».
 اخطار نهايي
 آقاي شهاب مي‌گويد:«حضرت امام كه در 13 آبان تبعيد شدند ما قصد برپايي يك مراسم اعتراض داشتيم ولي در هر مسجدي مي‌خواستيم مراسم برگزار كنيم ممنوع بود بالاخره در مسجد سيد عزيزالله خدمت آيت‌الله العظمي آقاي خوانساري بزرگ رسيديم ايشان با شرط عدم تداخل با نماز اجازه فرمودند و مراسم تشكيل شد و يكي از برادران صحبت كردند. پس از سخنراني قطعنامه‌اي خوانده شد كه به رژيم اخطار كرد اگر چنانچه تا چهل روز ديگر جوابي دربارة امام داده نشود ما كاري كه وظيفة الهي است انجام مي‌دهيم.

در روز 21 آذرماه ـ مقارن با فتح آذربايجان ـ شاه ملعون در ايوان شهرداري ايستاده بود و سان مي‌ديد ما در آن روز در مراسم رژه تراكتهايي پخش كرديم كه ما چنين مراسمي داريم.
رژيم مجبور شد مسجد را نبندد و ما در مسجد قطعنامه را خوانديم. اگر دقت كنيد 40 روز كه از 21 آذر بگذرد همان اول بهمن است كه منصور را زديم البته در اين فاصله جلسات روشنگري داشتيم كه قرار شد هركدام از سخنرانان را گرفتند ديگر بجايش برود. آقاي باهنر، آقاي مرواريد و.‌.‌. به منبر رفتند و همه را گرفتند».
 مكان اجراي حكم
در رابطه با مكان اجراي حكم سه امكان وجود داشت، مسجد مجد كه منصور براي ختم مي‌رفت، افتتاح شركت تعاوني ارتش و مقابل مجلس.

يكي از همرزمان شهيدان مي‌گويد: «.‌.‌. در رابطه با مسجد مجد، برادران در زندان ] مطلب را اينگونه [ باز كردند كه وقتي خدمت شهيد صادق اماني گفتند كه در مسجد مجد براي ما ساده‌ترين راه است كه انجام بدهيم، و گير هم نمي‌افتيم، احتمال خطر هم بسيار كم است، در تعاوني ] نيز [ امكان عمل زياد است ولي خطر يك خورده بيشتر از آن مسجد است، اما در ميدان بهارستان جلوي مجلس احتمال توفيق كم است و خطر زياد، ] بالاخره [ در جمع‌بندي، شهيد صادق اماني رحمه‌الله عليه (كه من شايد در سطح خودمان نمي‌توانستم نظيري براي او بشناسم و هنوز هم نمي‌شناسم، او بي‌شك حدود 4000 حديث از حفظ بود و واقعاً وقتي ما او را از دست داديم، برايمان بسيار گران بود او در بسياري از مراحل كه ما گير مي‌كرديم يكدفعه مي‌ديديم كه شهيد صادق اماني از چنته يك حديثي بيرون كشيد و واقعاً از مشكلات بيرونمان مي‌آورد.) مي‌گويد كه مسجد كم خطر است اما بعداً كساني كه به مسجد نمي‌آيند، مي‌گويند آنجا خطر است. ما در خانة خدا كه جاي امن است نبايد چنين كاري را بكنيم، بايد خطر را با خودمان بخريم و آسان را نپذيريم. در رابطه با تعاوني به اين مي‌رسند كه اگر در آنجا منصور را بزنند با اينكه راحت‌تر از بهارستان است، نتيجه‌اش اين شود كه مي‌توانند بگويند اينها ضد تعاوني بودند كه در تعاوني منصور را زدند.‌.‌. مي‌توانستند عده‌اي واقعاً صحنه را جوري جلوه دهند، كه اينها طرفدارهاي سرمايه‌دارها هستند يا با تعاوني مخالفند. امام در مجلس او قرارداد تازه‌اي را كه يك وضع بسيار زشتي را براي ملتمان دومرتبه پيش‌بيني مي‌كردند، داشت به مجلس مي‌برد.‌.‌.»
شب عمليات بدر
 در شب عمليات اين چهار شهيد عزيز در منزل شهيد بخارايي جمع شدند آخرين دقتهاي لازم را در برنامة خود انجام دادند. شهيد عراقي در اينباره مي‌گويد: «اينها جلسه‌اي در شب پنج‌شنبه داشتند؛يك قطعنامه اي در 6 ماده تنظيم مي‌شود:
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفاً كانهم بنيان مرصوص»
ناله را هرچند مي‌خواهم كه پنهان بركشم
سينه مي‌گويد كه من تنگ آمدم فرياد كن
ما با قلبي سوزان آماده شهادتيم، ديدن اين تن‌هاي برهنه، شكمهاي گرسنه و بدنهاي ناتواني كه زير تازيانه‌هاي عمّال استعمار آنها را به پرستيدن پيكر محنوس شاه وا مي‌دارند، ما و هر انسان را رنج مي‌دهد. ما براي اولين‌بار شليك گلوله را بر روي دشمنان شما ملت ايران، طنين‌انداز مي‌كنيم، باشد كه شما نيز پيروي كنيد. .‌.‌. ما همانند سرور شهيدان حسين‌بن علي عليه‌السلام زندگي را عقيده و جهاد در راه آن مي‌دانيم.‌.‌. شما اي ملت ايران.‌.‌. با قلبي مملو از ايمان به پاخيزيد و اين عاملين منفور استعمار و حيات كثيف حاكمه را يكباره نابود سازيد. ما از وراي اين جهان با شما سخن مي‌گوييم. نترسيد به پاخيزيد و خود را به كاروان شهداء ملحق سازيد.‌.‌.
كه به امضاي چندتا از برادران مي‌رسد كه علت عمل بيان بشود توي آن، كه چرا ما اين كار را كرديم و هركدام از اين برادران كه موفق بشوند اين كار را در آن روز انجام بدهند، آن قطعنامه كه به امضاي او هست پخش بشود. و علاوه بر اينها مرحوم بخارايي خودش هم در حدود نيم ساعت صحبت مي‌كند و خطاب مي‌كند به نسل جوان و جوانان كه:
من از دنيايي نو وراي اين جهان با شما سخن مي‌گويم، من اولين كسي بودم كه تير را به طرف دشمن رها كردم، تا وقتي كه استعمار و استثمار و استبداد را از اين مرز و بوم بيرون نكرده‌ايد، اسلحه خود را بر زمين نگذاريد.‌.‌.
آن شب را تا ساعت 12 اينها برنامه‌هايي كه در رابطه با فردايشان بود، تقريباً تنظيم مي‌كنند، بعد از ] ساعت [ 12 هم يك مقداري مي‌خوابند، در حدود يك ساعت به اذان مانده، بچه‌ها بلند مي‌شوند و مشغول نماز شب ] مي‌شوند [. صبح (روز بعد، يعني پنج‌شنبه اول بهمن ماه، مصادف با 17 رمضان، روز عمليات بدر، مأمورين اجراي حكم، تحت فرماندهي شهيد حاج صادق اماني با زبان روزه) حركت مي‌كنند و به طرف (ميدان) بهارستان.
 چگونگي عمليات از زبان شهيد بخارايي
آقاي شهاب مي‌گويد:«من در زندان از شهيد بخارايي پرسيدم چگونه عمليات انجام گرفت؟ ايشان تعريف كرد ماشين منصور داخل نرفت بيرون ايستاد در يك ماشين خودش نشسته بود و در ماشين ديگر يك تعداد افسر مسلح اسكورتش مي‌كردند. من نامه را به دستش دادم در يك دستش نامه بود و روي دست ديگرش باراني يك تير به شكمش شليك كرد و بعدي را به حنجره‌اش زدم كه حنجره‌اش را دريد. افسرهايي كه در ماشين پشت‌سر بودند اسلحه‌ها را در ماشين گذاشتند، در ماشين را قفل كردند و از كوچه پشت مجلس فرار كردند. مأمورين مجلس جنازه منصور را در ماشين گذاشتند و من هنگام فرار دستگير شدم و مرا به كلانتري بهارستان بردند.
نصيري آمد ـ در آن موقع رئيس شهرباني بود ـ پرسيد اسمت چيست گفتم به تو مربوط نيست اسم خودت چيست. گفت من نصيري هستم، گفتم من نمي‌دانم نصيري كيست چه كاره هستي گفت رئيس شهرباني، تو اسمت چيست؟ گفتم من نمي‌گويم. با عصاي مارشالي زد و دوتا دندانم را شكست و مرا به كلانتري سپرد و گفت: هيچ‌كس با اين تماس نگيرد حتي خبرنگاران و رفت. من اين را كه شنيدم وقتي سوار ماشينم كردند ببرند خودم را پشت شيشه عقب چسباندم و از من عكس گرفتند چون قرار بود هم اعتصاب غذا كنيم هم اعتصاب حرف هيچ نگفتم. قانون اين است كه يك شب بيشتر نمي‌توانند در آگاهي نگه دارند و بايد تحويل زندان بدهند. چون ديدند كاري نمي‌توانند بكنند مي‌خواستند تحويل زندان بدهند حتي بند كفشم را باز كردند بلكه سندي بيابند تكه كاغذي در جيب پيراهنم بود كه تلفن مدرسه خزائلي را نوشته بودم. سريع بوسيلة تلفن رفتند و از مداركم به خانه ما رفتند و از آنجا قضيه لو رفت.»
 دستگيري‌ها آغاز مي‌شود
 پس از يافتن آدرس خانة شهيد بخارايي به شهيد نيك‌نژاد و هرندي نيز دست مي‌يابند و تعدادي در اين زمينه دستگير شدند رژيم متوجه تشكيلاتي قوي در برابر خود مي‌شود و به دنبال مسئولين گروه مي‌گردد. شاه دستور دستگيري شهيد اماني و شهيد اندرزگو را صادر مي‌كند بالاخره براي جلوگيري از دستگيري وسيع ياران امام محل اختفاي شهيد اماني معرفي مي‌شود و رژيم به يكي از دو نفر مورد نظر مي‌رسد. همسر شهيد اماني از چگونگي دستگيري مي‌گويد:
«خود ايشان تا ساعت 10 صبح آن روز در منزل بودند و بعد از منزل رفتند بيرون. ساعت 8 شب ريختند منزل ما را محاصره كردند نه مي‌گذاشتند كسي برود نه كسي بيايد. پرسيدند همسر صادق كيست من معرفي شدم مرا دستگير كردند و بردند براي شهرباني. بچة كوچكم شيرخوار بود فقط روزي يكبار من را مي‌آوردند منزل بچه را شير مي‌دادم،‌ بچه را نمي‌گذاشتند ببرم. من و قاسم آقا ـ فرزند بزرگتر شهيد اماني ـ را تا روز 28 ماه مبارك كه ايشان را دستگير كردند مي‌بردند شهرباني تا اقرار كنم حاج صادق كجاست ».
بيدادگاه ستمشاهي
 آقاي شهاب در خاطرات خود مي‌گويد:«ما را پس از بازجويي زياد كه پنج ماه به طول انجاميد به دادگاه بردند رئيسان دادگاه نشسته بودند و 5 ، 6 نفر آمريكايي نشسته بودند و با اجازه آنها دادگاه شروع كرد. يك روز بيست و چهار نفر از دانشجويان حقوق ارتش را آوردند كارآموزي، رئيس دادگاه به آقاي بخارايي گفت آخرين دفاعت را بكن. ايشان گفت: «ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص» من از وراي اين جهان با شما صحبت مي‌كنم من اولين تير را بسوي دشمن رها كردم اي جوانان، اي دانشجويان.‌.‌. بقية راه با شماست.
ناله را هرچند مي‌خواهم كه پنهان دركشم
سينه مي‌گويد كه من تنگ آمدم فرياد كن .‌.‌.
در همين هنگام دانشجوها دستمال درآوردند و شروع كردند به گريه كردن،‌ رئيس دادگاه برآشفت و دو روز دادگاه را تعطيل كرد».
شهيد عراقي نيز از دادگاه اينگونه مي‌گويد: «روز اول دادگاه كه آمديم آقاي نيك‌نژاد سخت مريض شده بود كه قادر به حركت نبود بطوريكه مأمورين از آوردنش خودداري كردند. ولي وقتي آوردند دادگاه رئيس دادگاه پرسيد كجاست؟ گفتند اين شكلي است گفت فوراً يك آمبولانس برود دنبالش بياوريدش، يك نيمكت هم پشت صندلي ما گذاشتند و آقاي نيك‌نژاد را آوردند با تخت آمبولانس خوابانيدند.»
آيت‌الله هاشمي رفسنجاني در خاطرات دستگيري و بازجويي خود نقل مي‌كند:«بازجوي ما، كوچصفهاني بود.‌.‌. او يك بازجويي طولاني از من كرد كه تا ظهر ادامه داشت و عمدتاً مربوط مي‌شد به منبر ما، مخصوصاً همان منبرهاي كانون نشر حقايق علوي و.‌.‌. بعد هم رفت سراغ هيأتهاي مؤتلفه. منشأ آشنايي، كمك مالي و.‌.‌. وقتي به اينجا رسيد متوقف شديم.‌.‌. سرهنگ مولوي آمد، ‌بازجوها نشسته بودند و همان سؤالهاي قبلي را كردند. ما گفتيم نه همه اينها دروغ و اتهام است. بلند شد و بنا كرد از رو خواندن، فتوي قتل منصور را تو از (آيت‌الله) ميلاني گرفته‌اي و.‌.‌. تو همة اينها را بايد اينجا بگويي.‌.‌. اگر بگويي نجات پيدا مي‌كني.‌.‌. من خيلي بي‌اعتنا گفتم همة اينها ادعاست. آن وقت خودش بنا كرد به كتك زدن يك مقدار مشت و لگد زد بعد گفت بزنيد تا حرفها را بگويد و رفت.‌.‌.»
آخرين لحظه‌ها
آقاي شهاب مي‌گويد:«ما در زندان انفرادي بوديم من كنار شهيد حاج صادق اماني بودم و هر سلول 2 پاسبان داشت يكي حركات ما را مي‌نوشت و ديگري مراقب بود كه پاسبان اول با ما سازش نكند. يك روز ناگهان مأموران به زندان ريختند پرسيدم چه خبر است به حاج صادق گفتند: بيا بيرون! حاج صادق بلند شد و بيرون آمد معلوم شد چون حاج صادق با آسودگي خاطر و راحت مي‌خوابيد و آنها انتظار چنين عكس‌العملي نداشتند گمان كرده بودند ايشان مرده است و نگران شده بودند. ايشان خيلي راحت مي‌خوابيد گويي به معشوق خود رسيده بود خيلي كم غذا مي‌خورد و يك سر سوزن اضطراب نداشت».
شهيد عراقي در خاطرات خود اينگونه مي‌نويسد:«فردا شب كه روز سه‌شنبه بود ـ روز 25 خرداد ـ بعد از نماز مغرب و عشا بود كه آمدند عقب من و حاج هاشم اماني، رفتيم دفتر سرهنگ پريور ـ رئيس كل زندان ـ او اين جور صحبت را شروع كرد كه ديدي به تو گفتم كه شاه مي‌آيد و تخفيف مي‌دهد و مورد عفو قرار مي‌گيريد و چه مي‌شود و چه مي‌شود، از اين حرفها. خلاصه‌اش شما و ايشان مورد رحمت شاه قرار گرفته‌ايد. ما اولين سؤالي كه كرديم، گفتيم كه آن چهارتا بچه‌ها جريانشان چه مي‌شود؟ گفت هنوز به ما دستوري نداده‌اند. بعد گفتيم كه اگر اين مرحمت را جايي وارد نكرده‌اند و مي‌شود برگردانيد. به آنها بگوييد برگردانند، ما اين مرحمت را نخواستيم. گفت شما اصلاً عقلتان كم است، ديوانه هستيد، آدم حسابي كه اينجوري حرف نمي‌زند، بلندشو برو يك تشكر بكن، يك نامه بنويس. گفتم نه، فرق بين ما و شما اين است كه شما براي زندگي دو روزه‌ات حاضريد تن به هر ذلت بدهيد، ما سعي مي‌كنيم كه از اينجا زود رخت بكنيم و برويم، اين دوتا فرهنگ است، دوتا فكر است، آن عينكي كه تو به چشمت زده‌اي و دنيا را داري با آن مي‌بيني و آن عينكي كه ما به چشممان زده‌ايم و دنيا را با آن مي‌بينيم دو نوع عينك است و دو نوع ديد است. ما بلند شديم آمديم.»
آقاي شهاب از وداع اينگونه مي‌گويد:«قبل از اعدام مي‌خواستند يك يك ما را صدا كنند. اولين نفر شهيد عراقي را صدا كردند ـ ايشان خيلي زرنگ بود تا بيرون رفت فهميد آنها مي‌خواهند به اين وسيله آن چهار نفر را نگه دارند تا براي اعدام به زندان ديگر ببرند ـ او به رئيس زندان گفت: «ما مثل ماهي كه از آب بيرون افتاده تقلا مي‌كنيم تا شهيد شويم، ناراحت نيستيم مي‌خواهيم اعدام شويم اگر از ما ترس داريد ناراحت نباشيد ما با اين عشق آمده‌ايم همه را صدا كن تا با هم چايي بخوريم و وداع كنيم». همه آمديم شهيد اماني گفت: «من براي شما چه كنم؟ ما كه به آرزوي خود مي‌رسيم. شما مي‌خواهيد اسير شويد ما براي شما دعا مي‌كنيم» سپس افزود: «آقايان شما بلندگوي ما هستيد، ما فقط و فقط براي بقاي اسلام و روحانيت اين اقدام را كرديم».
پس از آن وداع كرديم و ايشان را بردند و ما را به زندان برگرداندند. در بند صداي تيرها را شنيدم و فرداي آن روز ما را به زندان قصر منتقل كردند».
ديگر يار شهيدان حاج آقا عسگراولادي از شب وداع اينگونه روايت مي‌كند:«آن شهدا شاد بودند و شايد از همه آرامتر و شادمانتر شهيد صادق اماني بود. با اينكه او همسر و دو فرزند داشت و سه نفر ديگر هنوز ازدواج نكرده بودند. اما از همه آرامتر و شادمانتر، روزها به بحث و شبها به تفسير قرآن مي‌گذشت و در آخر هر شب مناجات بود و آن شهدا مناجات ويژه داشتند.
يكي از شبها من خواب آلوده، توجه داشتم به راه رفتن شهيد اماني در داخل راهروي سلولهاي زندان، ديدم اينطور دارد با خدا راز و نياز مي‌كند: (خدايا، يك عمر خدا، خدا كردم، خدا مي‌خواهم پهلويت بيايم. خدا، خدا، خدا) يعني خودماني‌ترين مناجات را با خدا داشت.»
همسر شهيد اماني از آخرين ديدار خود اينگونه مي‌گويد:«دفعة آخري كه مي‌خواستيم به ملاقات برويم مادر شهيد اماني گفتند به صادق بگو من از تو راضي هستم انشاءالله امام زمان و خدايت از تو راضي باشند. وقتي من خدمت ايشان رسيدم و پيام را رساندم خيلي خوشحال شدند دستها را بالا بردند و خدا را شكر كردند و گفتند به مادرم بگوييد عمده نگراني من رضايت شما بود».
آقاي عسگراولادي در خاطره‌اي ديگر مي‌فرمايند: «شهيد حاج صادق اماني در شب وداع خواب ديده بود كه كسي به ايشان مي‌گويد تو در حال رفتني دو فرزندت قاسم و صديقه را به كه مي‌سپاري ايشان مي‌گفتند من در عالم خواب گفتم همان كار كه مولايمان سيدالشهداء كرد و فرمود «استودعكم الله» من اين دو را به خدا مي‌سپارم چون من به جانب خدا در حال حركت هستم».
شهيد عراقي نيز از آخرين وداع اينگونه مي‌گويد:«ما مسأله را مطرح كرديم به اينكه در اين مسافرتي كه بنايش را با هم گذاشتيم و اميد داشتيم تا آخرين منزلگاه در اين سفر با هم باشيم، ولي چون هركاري قابليت و لياقتي مي‌خواهد، من و برادرم هاشم لياقت اين را نداشتيم كه در اين سفر با شما همراه باشيم. در حال شما هستيد كه گوي سبقت را از ما ربوديد. اين است كه من به نوبة خودم متأثرم و متأسفم كه چرا اين لياقت در من نبوده كه در اين حالت حداقل به دنبال شما باشم و دنباله‌رو شما باشم. بعد از من مرحوم حاج صادق [اماني] صحبت كرد، او هم خطاب كرد به اين كه از آرزوهاي من بود كه اين شب را ببينم و نمي‌دانم كه چه طوري شكر اين نعمت را بجا بياورم كه چنين چيزي نصيبم شده و من وصيت مي‌كنم به شما كه به خانواده من بگوييد كه براي من ختم نگيرند.
بعد، محمد [بخارايي] صحبت كرد و گفت من همانطور كه در دادگاه گفتم، امروز هم به شما برادرها وصيت مي‌كنم كه به جوانان اين مرز و بوم بگوييد كه اولين تير را من رها كردم، ولي آخرين تير نبود، تا بيرون كردن دشمن و استعمار از اين مرز و بوم بر زمين ننشينند. و به همة برادران و دوستان و اقوام من بگوييد كه براي ما جشن بگيرند و پايكوبي كنند. در اين موقع بود كه مأمورين نتوانستند طاقت بياورند و گريه‌شان افتاده بود، هق هق مأمورين راه افتاد. سرهنگ محرري كه دم در ايستاده بود چشمش آلوده به اشك شده بود و من را صدا كرد، گفت وضع مأمورين من دارد بهم مي‌خورد و بعدش مي‌ترسم كه وضع زندان هم بهم بخورد، بگو صحبت نكنند. گفتم من كه نمي‌توانم اين كار را بكنم، چهار تا از برادرانمان را مي‌خواهيد بكشيد، بعد بگويم كه صحبت نكنيد. اصلاً اين درست است؟ شما برو توي دفتر بنشين هيچ اتفاقي هم نمي‌افتد، بگذار هرچه مي‌خواهند بگويند، حرفهايشان را بزنند. ديگر هركدام از بچه‌ها تقريباً در رابطه با همين مسائل صحبت كردند،‌ بعدش هم مرتضي [نيك نژاد] و بعد هم رضا [صفار هرندي] .
تا اينكه ساعت نزديك يك بعد از نيمه شب بود، بچه‌ها را تا دم در مشايعت كرديم، دوتا جيپ كه توي آن مأمور بودند و چهارتا كاميون پليس، اينها را سوار كردند و از زندان موقت بردند عشرت‌آباد به لشگر دو زرهي، تا اذان صبح كه اينها را شهيد كردند، مأمورين آنجا بودند. قبل از اينكه به درجه شهادت برسند، وضو گرفتند دو ركعت نماز خواندند، تكبير الله اكبر، آياتي از قرآن تلاوت مي‌كردند و با روحي سرشار از شادي خلاصه‌اش لبيك گفتند به نداي حق و مأمورين كه آمدند، خود مأمورين طاقت نداشتند، وقتي برگشتند توي بندي كه ما بوديم، اكثرشان از بس كه گريه كرده بودند، چشمشان سرخ شده بود، از شهامت بچه‌ها، از روحيه بچه‌ها، از قوي بودن بچه‌ها در اين موقع اظهار تعجب مي‌كردند.»
خبر منتشر نشده كيهان
 خبري كه در ذيل آمده است خبري است كه 37 سال پيش، در سحرگاه روز بيست و ششم خرداد ماه 1344 توسط خبرنگار كيهان از مراسم اعدام! چهار شهيد گروه مؤتلفه اسلامي تهيه شده است ولي مسئولان آن روز كيهان از درج اين خبر در روزنامه جلوگيري كرده و آن را به بايگاني فرستاده بودند. كاغذي كه اين گزارش كوتاه روي آن نوشته شده، اگرچه كهنه و فرسوده است، اما خبر، همچنان تازه و پرمخاطب است. متن خبر، گويا است و نيازي به توضيح و تفسير ندارد. چهار مرد خدا را به قربانگاه مي‌برند. و آنها آرام و مطمئن به استقبال مرگ مي‌روند، مرگي كه آغاز زندگي جاودانه در جوار معبود و آخرين گذرگاه به سر منزل مقصود است. مردان خدا، كه از خود گذشته و به جانان رسيده‌اند، آيات قرآن را زير لب زمزمه مي‌كنند و شايسته نمي‌دانند كه هنگام ديدار، سخني جز كلام يار بر لب داشته باشند. به اعتراف دژخيمان شاه، «ضربان نبض و قلبشان طبيعي است».‌.‌. قاتلان، سينه عاشورائيان را به رگبار مي‌بندند و.‌.‌. لحظه‌اي بعد، مرغان عاشق كه از قفس خاك به عالم پاك پركشيده‌اند، به حقارت قاتلان مي‌خندند.‌.‌.
«ساعت دو نيمه شب متهميني كه قبلاً از زندان موقت به پادگان حشمتيه منتقل شده بودند جهت انجام تشريفات قانوني و معاينة طبيب قانوني به ترتيب به اتاق نگهباني وارد شدند.
كليه متهمين كه قبلاً وصيتنامه‌هايشان را نوشته بودند و آماده بودند. پس از ذكر آدرس و نوشتن مل دفن مورد معاينه قرار مي‌گرفتند. چهار متهم ضربان نبض و قلبشان طبيعي بود هريك از متهمين در پاي ورقة وصيت خود نوشتند تا جسدشان را در ابن‌بابويه به خاك بسپارند. محمد بخارايي گفت از تهران خارجم نكنيد بعد مكثي كرد و گفت هركجا كه بستگان من مي‌خواهند به خاكم بسپارند.
در ساعت 4 صبح متهمين در حالي كه هريك توسط 3 مأمور مراقبت مي‌شدند به ميدان تير منتقل شدند، دستمال براي بستن چشمهاي متهمين نياورده بودند، چند نفر از درجه‌داران دستمالهاي خود را دادند تا چشم متهمين را ببندند.
هنگامي كه صفار هرندي براي امضاء وصيتنامه آمده بود تقاضا كرد تا پدرش را حاضر كنند و با او ملاقات كند، با اين تقاضا موافقت نشد و به او جواب داده شد كه چون حكم اجرا خواهد شد، و اگر پدرت بيايد و تو را ببيند چون پيرمرد است ممكن است دچار عارضه سكته شود ولي پس از اجراي حكم مانعي دارد كه مطلع شود و امكان دارد كه دچار ناراحتي نشود.
متهمين زير لب به جز آيات قرآن چيزي نمي‌گفتند. پس از آنكه چشمهاي متهمين بسته شد دستور شليك صادر گرديد و پس از ختم شليكهاي سربازان يكي از درجه‌داران تير خلاص را به روي مقتولين شليك كرد، در اينجا پزشك قانوني از اجساد معاينه كرد و جواز دفن به اسامي مقتولين صادر شد.»
حضور عظيم مردم پس از شهادت
 با اينكه رژيم طاغوت خبر را منتشر نكرده بود، از حدود ساعت 8 صبح جمعيت عظيمي به طرف مسگرآباد بالا به راه افتاد و تجمع عظيمي برپا شد.رژيم كوشيد جلوي هرگونه اعتراض و تجمع را بگيرد اما نتوانست و جمعيت تا غروب در مسير جاده خاوران تردد داشت.

براي شب هفت، نيز رژيم اجازه برگزاري ختم نداد و مردم هزاران هزار نفر بر سر مزار رفتند كه رژيم در گزارش ساواك تعداد را حدود پنج هزار نفر اطلاع داده است كه البته آنها در كم جلوه دادن حضور مردم سعي داشته‌اند.رژيم قبرستان را محاصره كرده و اجازه هيچ مراسمي بر سر مزار را نداد و مردم فقط در طول جاده خاوران تردد مي‌كردند و گريه و اظهار خشم داشتند به گزارش ساواك توجه فرمائيد.
سازمان اطلاعات و امنيت كشور
  موضوع : شب هفت قاتلين مرحوم منصور
ساواك شهرري گزارش مي‌نمايد
از ساعت 14:00 روز 31/3/44 به منظور برگزاري شب هفت اعداميان اخير كه در شهادت مرحوم منصور دست داشته‌اند تعدادي در حدود پنج‌هزار نفر با وسائط نقليه و پياده به تدريج از ساعت فوق‌الذكر الي ساعت 19:00 به طرف گورستان مسگرآباد آمدند كه با پيش‌بيني قبلي و گماردن مأمورين ژاندرمري در طول راه از انجام مراسم و تجمع آنان جلوگيري كه مجبور به مراجعت مي‌شدند حتي به خانواده اعداميان كه با آوردن وسائل تعبد برگزاري مراسم را داشتند اجازه رفتن به گورستان داده نشد افرادي كه براي شركت در اين مراسم آمده بودند عموماً از كسبه بازار و ميادين تهران و شاگردان مغازه‌هاي آهنگري و ريخته‌گري بودند ضمناً در ميان آنها نامبردگان زير شناخته شده‌اند.
خانواده اماني، بخارائي، محمد كاشاني، احمد سريار (كارفرماي كارخانه آرد در خيابان شير و خورشيد، علي اكبر آدم‌نژاد، محمد انگجي، شيخ فتح‌الله عباسي (ساكن دزاشيب محصل قم) قاسم عباسي (كارمند برق شميران) فولكس شماره 2964 تهران ـ 17 بنز شماره 2299 تهران ـ 23 اپل 8694 تهران ـ 22 بنز سواري 65954 تهران ـ سواري 66627 .